عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به نظر شما بهترین و هیجان انگیزترین مبارزه در شش گانه جکسون کدام است؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 87
بازدید هفته : 110
بازدید ماه : 858
بازدید کل : 91048
تعداد مطالب : 192
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


Alternative content



مرکب نزگول

در ترجمه‌ی جناب علیزاده، از الفاظ مرکب نزگول و نزگول بال‌دار استفاده شده است اما خود تالکین نیز به طور کامل نژاد موجودات مذکور را معین نمی‌کند. آن‌چه در سه‌گانه‌ی پیتر جکسون آمده بیشتر به نوعی اژدهای بال‌دار می‌ماند –که البته باعث اشتباهات مکرر در بینندگان شده- و نزگول بر آن‌ها سوارند.

آن‌چه مسلم است منظور تالکین از «winged creatures» اژدها نبوده. بال‌های این موجودات بیشتر به خفاش می‌ماند و این تصور را به ذهن متبادر می‌کند که سائورون –که خود قادر به خلق موجودی مستقل نبود و تنها می‌توانست ساخته‌های ارو را تغییر دهد- با ایجاد تغییراتی مخوف در خفاش‌ها آن‌ها را به این شکل درآورده است.

با این حال طبق آن‌چه در کتاب آمده، می‌دانیم که نسل آن‌ها به دوران قبل بازمی‌گردد که اکنون منقرض شده و شاید مشابه همان کاری که ملکور با کارخاروت انجام داد، سائورون نیز با خوراکی خوفناک آن‌ها را پرورش داد و بزرگ کرده باشد[۲].

نکته‌ی قابل توجه دیگر در مورد مرکب بال‌دار نزگول، این است که به رغم جثه‌ی بزرگ، مانند ابری به سرعت حرکت می‌کردند و با وجود خوفی که در دیگران ایجاد می‌کردند -و شاید این تنها سلاح ایشان بود و حتی از خود ایشان نشأت نمی‌گرفت و نزگول مسبب آن بودند- نسبت به حمله‌ی مستقیم به شدت آسیب‌پذیر بودند. می‌بینیم که لگولاس یکی از آن‌ها را با تیر به زمین می‌کشد و ائووین نیز با شمشیر سر یکی دیگر را می‌زند!

طبق آن‌چه در دانش‌نامه‌ی آردا آمده سائورون طی روزهای نخست جنگ حلقه، از این‌ها برای پیام فرستادن و جمع‌آوری اطلاعات به شکل پنهانی سود می‌برد تا آن که گندالف ماهیت پیام‌رسان بال‌دار را برای مبارزان فاش کرد.
برای اطلاعات بیشتر به مدخل موجودات بالدار در فرهنگنامه رجوع کنید.


[۱]در این بحث، به عنوان یک مطلب نه چندان بی‌ارتبط آمده که کلمه‌ی نزگول، اسم جمع است و از «نازگ» (با ز ساکن) به معنی حلقه و «اول» به معنای شبح گرفته شده و در ترکیب با هم به معنای «اشباح حلقه»(Ringwraiths) است. پس ترکیب نزگول‌ها صحیح نیست.

[۲] به این ترتیب، تعداد آن‌ها محدود خواهد بود و پرورش دوباره‌ی آن‌ها به دلیل ناتوانی سائورون در خلقت، ممکن نیست. ظاهر آن‌ها را برهنه و بی‌پر با بال‌هایی مثل بال پوستی خفاش و گردنی دراز توصیف کرده‌اند و به جهت خوفی که در بیننده برمی‌انگیختند سایه‌های بال‌دار نیز نام گرفته بودند. 



:: بازدید از این مطلب : 409
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


:: برچسب‌ها: زبان کوئنیا (Quenya): در دوران دوم توسط نولدورهایی که به تول-ارسیا بازگشتند استفاده می شده و هنوز نیز استفاده می شود , این نوع کوئنیای اولیه (که طرز نوشتن آن فرق می کند) در بخش فرهنگ لغت کوئنیا، در کتاب های «داستانهای گمشده» آمده است , زبان کوئنیای نومه نوری (Numenorean Quenya): نوعی از کوئنیا زبان ادبی خاندان نومه نورها در دوره دوم بود و برای همین از عبارت «کوئنیای نومه نوری» برای متمایز ساختن آن از دیگر شاخه های زبان کوئنیا استفاده می شود , همچنین این زبان به عنوان زبان ادبی برتر توسط گیلگالاد و دیگر الف های نولدور در سواحل سرزمین میانه استفاده می شد، همینطور توسط کلبریمبور و نولدورهای اره گیون، الروند و خانواده اش در ریوندل، و گالادریال در لوتلورین , زبان نومیش (Gnomish): با اسم دیگر «گولدوگرین» در دوره دوم توسط نولدورهایی که به تول-ارسئا بازگشتند استفاده میشده، و با توجه به دیدگاه تالکین این یک حالت اولیه از زبان سیندار بوده است , از نظر زبان شناسی، این زبان بیشتر به لهجه های ایلکورین شباهت دارد تا به نولدورین یا به سیندارین (که در کتاب ارباب حلقه ها استفاده شده) , به هرحال در بخشی از کتاب های «داستاهای گمشده» به این زبان اشاره شده است , نولدورین (Noldorin): در دوره دوم و سوم در سرزمین میانه استفاده می شده است , ممکن است که زبان معمول نولدورهای اره گیون، اهالی خاندان الروند و نیز دونه داین (در هردوی سرزمین های نومه نورها قبل از سقوط و پادشاهی آرنور در شمال و گوندور در جنوب) بوده باشد , زبان نولدورین توسط دورف ها در دوره دوم زیاد استفاده می شده است , به خصوص در موریا، و می توان این زبان را در نقشه اصلی «تور» پیدا کرد که در «اره بور» ساخته شده , ناندورین (Nandorin): نام زبانی است که توسط الف های سبز در شرق کوههای مه آلود در دوران دوم استفاده می شده است , آدوانیک (Aduanic): در نومه نور در دوران دوم استفاده می شده، به خصوص در قشر پایین جامعه , به نظر می رسد که این زبان دارای فرمهای مختلفی باشد , این زبان قبل از نابودی نومه نور دوباره به سرزمین میانه بازگشت , و منبع بسیاری از لهجه هاست که به نام وسترون (Westron) شناخته شده اند و در اومبار، تارباد، گوندور و نقاط میانی آنها استفاده می شده اند , زبان سیاه (The Black Speech): سازنده آن والار ملکور بوده و در دوره دوم توسط سارون استفاده می شده و او بوده که آنرا تکمیل کرده , او میخواست این زبان را جایگزین زبان عمومی سرزمین میانه سازد , ,
:: بازدید از این مطلب : 236
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


:: برچسب‌ها: این دوران، دوران سال های تیره و تار آدمیان سرزمین میانه، اما سال های شکوه نومه نور بود , از وقایع سرزمین میانه گزارش ها معدود مختصر است، تاریخ های مربوط به رخدادها، غیرقطعی و مشکوک است , در آغاز این دوران بسیاری از الف های برین هنوز در سرزمین میانه باقی بودند , بسیاری از اینان در لیندون، غرب اردلوین سکنی داشتند؛ اما پیش از بنا شدن باراد- دور بسیاری از سیندار به طرف شرق کوچیدند و برخی، قلمروهایی را در جنگل های دوردست بنا نهادند که مردم اش بیشتر متشکل از الف های بیشه زار (سیلوان) بودند , تراندویل پادشاه شمال سبزبیشه بزرگ یکی از اینان بود , در لیندون، شمال لون، گیل-گالاد، آخرین وارث شاهان نولدور در تبعید سکونت داشت , همه او را به عنوان شاه برین الف های غرب به رسمیت م ی شناختند , در لیندون، جنوب لون، کلبورن خویشاوند تینگول مسکن گزیده بود؛ زن او گالادریل بزرگترین زنان الف بود , گالادریل، خواهر فینورد فلاگوند بود، یاور آدمیان و زمانی پادشاه نارگوتروند، که جان خود را در راه نجات برن پسر باراهیر از دست داد , بعدها گروهی از نولدور به اره گیون واقع در غرب کو ههای مه آلود و نزدیک دروازه غربی موریا کوچیدند , دلیل این اقدام آنان این بود که شنیده بودند میتریل در موریا یافت شده است , نولدور صنعت گرانی ماهر، و با دورف ها صمیمی تر از سنیدار بودند؛ اما آن دوستی که میان مردم دورین و فلزکاران الف اره گیون به وجود آمد، صمیمانه تر از هر دوستی بود که تا به آن هنگام میان دو نژاد به وجود آمده بود , کلبریمبور فرمانروای اره گیون و بزرگ ترین صنعت گران الف بود؛ وی از اعقاب فیانور بود , سال ۱ دوران دوم: بنیاد قلمروهای الفی «میتلوند» و «لبندون» در غرب سرزمین میانه , سال ۳۲ دوران دوم : ورود خاندان اداین به سرزمین نومه نور , الروس برادر الروند، با نام «تار-مینیاتور» اولین فرمانروای نومه نور می شود , سال ۴۰ دوران دوم: بسیاری از دورفها شهرهای قدیم خود را در ارد لوین ترک م یگویند و به موریا می روند و جمعیت آنجا رو به افزایش می گذارد , سال ۴۴۲ دوران دوم : مرگ الروس , پسر وی «واردامیر» فرمانروای نومه نور می شود , و او بلافاصله پسر خودش «تار-آماندیل» را از ارث محروم می کند , سال ۵۰۰ دوران دوم: آغاز تحرک دوباره سائورون در سرزمین میانه , سال ۶۰۰ دوران دوم : «وانتور» اولین فرد نومه نوری می شود که به سرزمین میانه بازگشت , سال ۷۳۰ دوران دوم: دومین سفر «آلدارین» به سرزمین میانه , سال ۷۵۹ دوران دوم: تاسیس قلمرو «اره گیون» , تاسیس اتحادیه «ماجراجویان» توسط آلداریون , سال ۷۷۱ دوران دوم : تولد «ارندیس» , سال ۸۷۰ دوران دوم: ازدواج آلدارین و ارندیس , سال ۸۷۷ دوران دوم: کشتی رسمی آلداریون به آب انداخته می شود , سال ۸۸۵ دوران دوم: غرق شدن ارندیس و مرگ او , سال ۱۰۰۰ دوران دوم: سارون در سرزمین موردور اقامت کرده و شروع به ساخت برج تاریک باراد-دور می کند , سال ۱۰۷۵ دوران دوم: تار-آنکالیمه نخستین ملکه ی حکمران نومه نور می شود , سال ۱۲۰۰ دوران دوم: سارون با تغییر شکل و با ظاهری زیبا به نزد الف های اره گیون آمده و شروع به آموزش دادن به ایشان می کند , سال ۱۵۰۰ دوران دوم: اولین حلقه های قدرت در اره گیون ساخته می شوند , سال ۱۵۶۰ دوران دوم: تکمیل ساخت “سه حلقه” در اره گیون , سال ۱۶۰۰ دوران دوم: سارون حلقه یگانه را در «اوردورین» می سازد، و الف ها ذات واقعی او را می شناسند , اولین بنای باراد-دور کامل شده است , سال ۱۶۹۳ دوران دوم: جنگ بین الف ها و سارون شروع می شود , سال ۱۶۹۷ دوران دوم: اره گیون توسط نیروهای سارون نابود شده و «کلبریمبور» به قتل می رسد , تاسیس سرزمین ریوندل , سال ۱۷۰۱ دوران دوم: ارتش سارون پس از تسخیر بخش عظیمی از اره گیون، توسط ارتشی از نومه نورها به شرق رانده می شوند , سال ۱۷۳۱ دوران دوم: «تار-میناستیر» پادشاه نومه نور می شود , سال ۱۸۰۰ دوران دوم: نومه نورها شروع به استعمار و بهره برداری از سرزمین میانه می کنند , سال ۱۸۶۹ دوران دوم: تار-میناستیر چوگان سلطنتی خود را تسلیم می کند , سال ۱۹۸۶ دوران دوم: تولد وارث «تار-آتانامیر»، که به نام «تار-آنکالیمون» شاه شد , سال ۲۲۵۰ دوران دوم: ظهور اولین نزگول ها , سال ۲۲۵۱ دوران دوم: سال احتمالی به سلطنت نشستن «تار-آنوالیمون» , پیدایش فرقه های مختلف سیاسی در نومه نور , سال ۲۳۸۶ دوران دوم: مرگ تار-آنکالیمون , وارث او «تار-تلمیات» به تخت می نشیند , سال ۲۸۹۹ دوران دوم: «آر-آدوناخور» شاه نومه نور می شود , سال ۳۱۱۸ دوران دوم: تولد «فارازون»، که به اسم «آر-فارازون» زرین شاه نومه نور شد , سال ۳۱۱۹ دوران دوم: تولد «الندیل» , سال ۳۲۰۹ دوران دوم: تولد «ایسیلدور» , سال ۳۲۱۹ دوران دوم: تولد «آناریون» , سال ۳۲۵۵ دوران دوم: آر-فارازون آخرین پادشاه نومه نور، به زور نومه نور را غصب می کند , سال ۳۲۶۱ دوران دوم: آر-فارازون به سرزمین میانه بادبان می کشد و سارون را دستگیر کرده و به نومه نور می آورد , او شروع به منحرف کردن نومه نوری ها می کند , سال ۳۲۹۹ دوران دوم: تولد «منلدیل» , سال ۳۳۱۹ دوران دوم: آر-فارازون به قصد حمله به والارها به غرب بادبان می کشد، خشم والارها , سقوط جزیره نومه نور , سال ۳۳۲۰ دوران دوم: ساخت برج ها و قلعه های بسیار: شامل میناس ایتیل و ایزنگارد , سارون مخفیانه به سرزمین موردور بازمی گردد , قلمرو «آرنور» و «گوندور» توسط الندیل و پسرانش ایسیلدور و آناریون تاسیس می شود , سال ۳۴۲۹ دوران دوم: سارون به گوندور هجوم آورده و «میناس ایتیل» را تسخیر می کند , سال ۳۴۳۰ دوران دوم: شکل گیری «آخرین اتحاد» میان الف ها و آدمیان , تولد «والاندیل» جوانترین پسر ایسیلدور , سال ۳۴۳۴ دوران دوم: ارتش سارون در جنگ «داگورلاد» شکست می خورد , محاصره باراد-دور شروع می شود , سال ۳۴۴۰ دوران دوم: آناریون در محاطره باراد-دور کشته می شود , سال ۳۴۴۱ دوران دوم: شکست سارون در جنگ آخرین اتحاد , باراد-دور نابود می شود , گیل-گالاد و الندیل کشته می شوند , نزگول ها به سایه ها می روند , حلقه از آن ایسیلدور می شود , ,
:: بازدید از این مطلب : 357
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]

کشنده اسماگ؛ پادشاه دیل. بارد[۱] از نوادگان ارباب گیریون، ارباب دیل بود که در سال ۲۷۷۰ از دوران سوم هنگامیکه اسماگ دیل را ویران کرد و تنها کوه را تصاحب نمود، زن و فرزندش به شهر دریاچه گریختند. در سال ۲۹۴۱ وقتی اسماگ از تنها کوه بیرون آمد و به شهر دریاچه حمله کرد، این بارد بود که رهبری دفاع از شهر را به عهده داشت. او پل های شهر را شکست و دسته ای از کمانداران شهر را برای مقابله با اسماگ سازماندهی کرد.

بارد تیرهای زیادی با کمان سرخدارش به سمت اژدها روانه کرد. زمانی که یک توکا آمد و بر روی شانه اش نشست، برای او تنها یک تیر مانده بود. چون بارد از نژاد دیل بود، توانایی فهمیدن سخنان توکا را داشت. آن پرنده نقطه ضعف جوشن اسماگ را که بیلبو بگینز آنرا یافته بود، به بارد گفت. بارد تیر سیاه خود را رها کرد و به سمت چپ سینه اسماگ اصابت کرد و اژدها از آسمان به شهر دریاچه سقوط و آن را نابود کرد.

بارد به سمت دریاچه فرار کرد و شناکنان به سمت ساحل رفت. مردم او را پادشاه خود می خواستند، اما او این چنین اظهار داشت که می خواهد به خدمت به ارباب شهر دریاچه ادامه دهد. بارد مسئولیت سازماندهی پناهگاه و کمک به بازماندگان را بر عهده گرفت. همچنین او بود که به شاه تراندویل، پادشاه میرک وود درخواست کمک فرستاد. سپس بارد به همراه تراندویل سپاهشان را به سمت تنها کوه رهبری کردند تا سهمی از آن گنج را نصیب خود کنند.

وقتی آنها به تنها کوه رسیدند، با زنده یافتن تورین سپربلوط و همراهانش شگفت زده شدند. بارد به تورین توضیح داد که او بوده که اسماگ را نابود کرده و اینگونه ادامه داد که بخشی از گنج اژدها زمانی به دیل تعلق داشته است و مردم دیل زجر زیادی را متحمل شدند و نیاز به کمک دارند. تورین به بارد گفت که مسئولیت خرابی های شهر دریاچه با او نبوده و حتی مذاکره بین ارتش هایی که بیرون کوهستان اردو زده بودند را نیز نپذیرفت. بارد چند ساعت بعد هم به تورین پیغامی مبنی بر اینکه حاضر است یک دوازدهم از گنج را بردارد فرستاد، اما تورین آنرا نیز نپذیرفت.

بیلبو بگینز فکر می کرد که درخواست بارد منطقی است، بنابراین یک شب طوری که کسی نفهمد به اردوگاه مردان دریاچه و الف ها رفت. آن هابیت گوهر آرکن (گنجی که مورد علاقه ی بسیار تورین بود) را یافته بود و آنرا به بارد و تراندویل داد تا از آن برای مذاکرات استفاده کنند. او همچنین به آنها گفت که ارتشی به تعداد ۵۰۰ دورف به رهبری داین از تپه های آهن به این سمت روانه شدند.



روز بعد، بارد درخواست سهمی از گنج را در برابر مبادله گوهر آرکن به تورین کرد. تورین بسیار عصبانی شده بود اما با اکراه فراوان قبول کرد که سهم بیلبو که یک چهاردهم از گنج بود را به آنها دهد. روز بعد ارتش داین به آنجا رسید و بارد سعی کرد تا قبل از اینکه مبادله ی گوهر آرکن انجام نشده، نگذارد آنها به داخل تنها کوه بروند. به نظر می رسید که نبرد قریب الوقوع باشد، اما گندالف به آنها گفت که ارتشی متشکل از اورک ها و وارگ ها به سمت آنها در حال حرکت هستند. بارد، تراندویل و داین با هم مشورت کردند و در نبردی که به نبرد پنج سپاه مشهور شد، برای مبارزه به دشمن مشترکشان به یکدیگر ملحق شدند.

در این میان، تورین از تنها کوه بیرون آمد و به همراه دورف ها، انسان ها و الف ها به سمت دشمنانشان حمله برد، اما او به حد مرگ زخمی شد. زمانی که تورین را زیر کوه دفن می کردند، بارد، گوهر آرکن را روی سینه ی او گذاشت و داین موافقت کرد که یک چهاردهم از گنج را به آنها بدهد. به بارد زمردهای گیریون و به تراندویل و بیلبو یک صندوق کوچک از طلا و یکی از نقره داده شد. بارد طلا را برای کمک به شهر دریاچه هدیه کرد در عین حال ارباب شهر دریاچه با بیشتر آن طلاها فرار کرد، شهر دریاچه دوباره ساخته شد و مردمانش کامیاب شدند.



بارد به خانه ی اجدادی اش در دیل در کوهپایه ی تنها کوه رفت . او شهر نابود شده را دوباره ساخت و در سال ۲۹۴۴ به عنوان پادشاه دیل تاجگذاری کرد. بارد ارتباطات خوبی را با دورف های تنها کوه برقرار کرد و تجارتی آزادانه با نواحی بالا و پایین رودخانه روان به راه انداخت. مردم برای زندگی از مایل ها آن طرف تر به دیل آمدند و زمینی که بواسطه ی اسماگ پژمرده شده بود، دوباره سخاوتمندانه خود را به مردم ارزانی داد.

بارد در سال ۲۹۷۷ مرد. پادشاهی پس از او به پسرش بین انتقال یافت.



[۱] همچنین او را بارد کمانگیر می نامیدند. کلمه ی بارد احتمالا از کلمه ی اسکاندیناویایی Bárðr مشتق شده که شامل کلمه böð به معنی نبرد می باشد. 



:: بازدید از این مطلب : 227
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]



:: برچسب‌ها: ملیان از نژاد مایا بود , گروهی فروتر از نژاد والار , مایار در خدمت والار بودند؛ و اما هر دو نژاد، آینور محسوب می‌شدند , قدسیانی که در آینولینداله، سرود آفرینش، همراه ارو و به فرمان او، نغمه سرائیدند , ملیان، با تعداد دیگری از مایار، در والینور اقامت کرد , در مکتب وانا و استه‌ی والیر , باغ‌های لورین، مسکن اصلی ِ او بود؛ و طبیعت بکر آنجا، همیشه از وجود ملیان به خود می‌بالید؛ زیرا که وی زیباترین در میان آینور بود و آوازش بسیار بر دل می نشست , رقصی که با ترانه‌هایش همراه بود، شوری غریب و مست کننده به بیننده می‌داد و خردی که ملیان از آن برخوردار بود، بعدها بسیار بی اعتنایی خورد… زمان بسیار درازی، ملیانِ مایا در لورین بود تا آن‌وقت که خواست بیشتر ببیند و حس کرد یکجا ماندن، برایش و برای اطرافیانش و برای آردا، سودی نخواهد داشت , پس منتظر ماند تا که الف‌ها، در سرزمین میانه، بیدار شدند , پس آن روز او به راه افتاد , ملیان شاید می‌دانست چه در آنجا منتظر اوست؛ و یا شاید هم از تقدیرش بی خبر بود , کسی نمی‌داند , در هیچ ترانه‌ای نیامده , روزها از پیِ هم می‌آمدند و الف‌هایی که پس از دیدن ستارگان، نامِ الدار بر خود نهاده بودند، به دعوتِ اورومه‌ی والا، گروه گروه، عزمِ غرب کرده بودند , اقوام تله ری , نولدور , وانیار , هر کدام رهبری داشتند و الوه سینگولو، فرمانروای قوم تله ری بود , هر جای خوش آب و هوا و خرمی در بین مسیرشان، به اقتضای نیازشان بر می‌گزیدند تا استراحتی کنند؛ زیرا که سفر، بسیار طولانی و خسته کننده بود؛ اما این اقامت کردن‌های کوتاه، در سرزمین میانه که هنوز دست نخورده و تازه و پر از شگفتی‌ها بود، الدار را بسیار سرمست و مسرور می‌کرد؛ و ماجراجویی‌ها به آن‌ها انگیزه‌ی ادامه دادن می‌داد , یکبار قوم تله ری به غرب سرزمین میانه که رسیدند، وارد بلری‌اند شدند , خطه‌ای که بسیار از طراوت و گوناگونیِ گل‌ها و درخت‌ها و دیگر مائده‌ها، بهره‌مند بود , الوه خواست تا اندکی آنجا بیاسایند… الوه رفاقتی گرم با فینوه، رهبر نولدور، داشت؛ و خیلی وقت‌ها به دیدن او می‌رفت , روزی همچو همیشه، از مردمش جدا شد تا برود فینوه را ملاقات کند؛ اما عجایب سرزمین میانه او را به خود مشغول کرد , راه کج رفت و همچنان که سراپا حیرت بود رفت تا به جنگل نان الموت رسید… اما گویی ملیان، قبل از او، او را دیده بود و خواسته بود باز هم ببیند! قدرت ملیان، زیاد بود و آنرا اطراف پیکر الوه، می‌پاشید , الوه در نان الموت، پیش می‌رفت و اما گم شد… در حینی که در جستجوی راهِ برگشت بود، آوازی شنید که متوقفش کرد , خواست کشف کند این صدای بی مانندِ بسیار لطیف، از که و از کجاست…پیِ نوا را گرفت تا به قلب جنگل که رسید، فضایی بود که انبوه درختان، از آن انگار گریخته بودند تا اتفاقی بیفتد , الوه پناهی گرفت چون در برابرش کسی نغمه سرایی می‌کرد که چهره‌اش بیشتر به موجودی قدسی و خارج از وصفِ الدار، می‌مانست تا الف‌هایی که پیش از این دیده بود؛ و حنجره‌اش، صدایی بیرون می‌داد که هیچ گوشی را هشیار نگه نمی‌داشت , و آن رقصِ او، عجب رقصی بود , الوه نمی‌توانست چشم از او بردارد , وقار و متانتی چنان درخور ستایش، در جای جایِ پیکرِ بی نقص آن زن جریان داشت که فرمانروای تله ری را بی درنگ بر آن داشت تا تصاحبش کند؛ و این جسارتی بود! ملیان در میان شور و دلبری کردن‌های خود، متوجه حضور الوه نبود تا آنکه الف پیش آمد و نزدیک شد , آنگاه بانو، به طرف او برگشت و تقدیر، اتصالِ آن دو نگاه را جرقه‌ی تأیید زد , الوه دست خود را پیش برد و با صورتی مبهوت و ساکت، دست ملیان را گرفت , هر دو فقط خیره بودند , شاید آن لحظه که نسیم، در موهای خاکستری و خوش رنگ الوه، تاب می‌خورد و هر تارش را سخنگوش چیزی می‌کرد، ملیان نیز به سِحر خود، گرفتار آمد و تسلیم شد , شاخه‌های درختانِ بلند نان الموت، با اکراه، می‌لرزیدند و آخرین شعاع‌های خورشیدِ مغرب، به داخل می‌غلتید و مکان عجب سرخ شده بود! و همه چیزِ دیگر…! به این ترتیب الوه دیگر هرگز نخواست که بار دیگر به نزد مردمش برگردد و نه حتی به غرب! وقتی تصمیم می‌گرفت با ملیان بماند، فینوه را نیز جا گذاشت , ملیان به ازدواج با یک الف، تن در داد و عشقی عظیم میان آن دو، تمامی سنت‌ها و وعده‌ها و تعهدی که داشتند را پس زد , با هم بودن آن‌ها، مهم شد! الوه با کمک ملیان پادشاهی یک منطقه‌ی بزرگ را پی‌ریزی کرد؛ و در جنگل نلدورت بود که پس از مدتی از ازدواجشان، لوتین به دنیا آمد تنها ثمره‌ی عشق آن‌ها! دختری زیباتر از تمامی فرزندان ارو , ترانه‌هایی بعدها از کرده‌ها و سرنوشت او سرودند و او جاودانه ماند , بانو ملیان، شهبانوی الوه، بسیار دوراندیش و خردمند بود , به طوری که گالادریل دختر فینارفین، در جوارِ او دانستنی‌های زیادی آموخت , ملیان حکمت و آموزه‌های خود را در اختیار الوه تینگول قرار می‌داد تا هر چه بهتر پادشاهی کند , بانو برای آنکه سرزمین مشترکشان از ویرانیِ مورگوت در امان بماند، با افسون خود، کمربندی نامرئی بر اطراف آن انداخت تا هیچکس، هیچ جنبنده‌ای بی اجازه و میل او، راه یافتن نتواند , پس از آن نام سرزمین ِ در دست الوه تینگول، شاه کبود ردا، از اگلادور به دوریات تغییر کرد؛ یعنی سرزمین در حصار , سرزمین پنهان…این حلقه، کمربندی بود که سرگردانی و سایه را نصیب کسی می‌ساخت که قصد ورود به آنجا را داشت و فساد و پلیدی با خود می‌آورد؛ و از چنان قدرت و استحکامی برخوردار بود که حتی اونگولیانت را بعد از جدال با مورگوت، که می‌خواست وارد شود، را عقب راند؛ و آن نیروی افسونی ملیانِ مایا بود , مایایی که مورگوت سخت از او می‌هراسید و آرزو داشت بیابدش و نابودش کند , چه همراه با یکی از بزرگ‌ترین شاهان الف، بر سرزمینی پنهان حکم می راندند و حصار دوریات، دست مورگوت را برای هر جسارتی در محضر ملیان، بسته بود , ملیان با آمدنِ برن، از چشم‌های او تقدیر دخترش-لوتین- را خواند و اندوهی سنگین تر از هر چه، بر او آمد وقتی بصیرتش، نوید جدایی او را از تنها فرزندش، برای همیشه، داد , ملیان تینگول را نهیب زد که اگر سیلماریل را بهانه‌ی کشتنِ برن می‌کنی، اما همانا آن گوهر موجبات نابودی دوریات را فراهم می‌کند؛ اما شاه الوه‌ی کبود ردا، خردِ ملیان را گرچه بزرگ می‌شمرد و محترم، اما با آوردن نام سیلماریل، راه نفرین ماندوس را بر خود هموار کرده بود , سال‌های بسیار طی شد و برن و لوتین دست در دست هم از آنجا رفتند؛ و هورین به فرمان مورگوت، از اسارت به درآمد و خواست تا برود نزد شاه الوه؛ زیرا که زن و فرزندانش مدت زیادی را در پناهگاهِ امنِ او، زیسته بودند , برای تشکر، به نارگوتروند رفت و نائوگلامیر، باارزش‌ترین ساخته‌ی دورف‌ها برای فین رود را برداشت تا به الوه بدهد , گرچه این گردنبند هدیه‌ای محسوب می‌شد اما همین، سبب مرگ پادشاه شد؛ اما هورین بعد از آزادیِ ظاهری از بند مورگوت، هر جا که رفت، تباهی با خود برد؛ و این جا نیز یکی… بانو ملیان وقتی خشم و نفرت هورین را که نتیجه‌ی سال‌ها بندگی خصم سیاه بود، دید، با او به نرمی سخن گفت و یادآور شد که دیدگان تو، همان دیدگان مورگوت است؛ اما اینجا در دوریات خبری از کین و سیاهی او نیست؛ و باز بیشتر با او گفت که زن و فرزندت به دلخواه خود اینجا مانده بودند و به دلخواه خود هم اینجا را ترک کردند؛ و یادِ تورین را در دل او زنده کرد که مانند شاهزاده‌ای در دوریات، رشد یافت و همچو پسر شاه، محترم بود , هورین وقتی به چشم‌های نافذِ ملیان نگاه می‌کرد، آخرین آثار سیاهی مورگوت از پیشش کنار می‌رفت و کم کم توانست راست را تشخیص دهد , پس از آن، پادشاه و بانو را تعظیم کرد و از تالارهای فراخ و مجلل و از دوریات بیرون رفت , هیچکس مانعِ او نشد؛ و آنچنان جنونِ نفرین بر او مستولی بود که زندگانی را دیگر نخواست و در دریای غربی آرام گرفت و ملیان از پایان کارِ او آگاه بود… هورین رفت اما مرگ را با به همراه آن گردنبند برای پادشاه دوریات جا گذاشت , دورف‌ها از حرص آن – که مال خود می‌پنداشتند- الوه را کشتند و ملیان بر سر کالبد بی روح شوهرش بسیار نشست و سخن نگفت… اندوه آن جدایی، قدرت ملیان را سست کرد و به‌زودی حلقه‌ی امنِ آن سرزمین باشکوه در شرق دریای بزرگ، گسست , ملیان، نائوگلامیر را که سیلماریل بر آن تزئین شده بود، برای برن و لوتین فرستاد اما خودش طاقت نداشت بماند در حالی که الوه اش، جای دیگری بود… سرزمین میانه را وانهاد؛ و درد و غمِ هجران را خواست که به غرب ببرد , ملیان اگر تا آن هنگام مانده بود، تنها به خاطر عشقی بود که به الوه می‌ورزید وگرنه که او مایا بود , از دسته‌ی آن قدسیانی که بسیار برتر از فرزندان ایلوواتارند , پس وقتی روح الوه، به تالارهای ماندوس در والینور کوچ کرد، ملیان دلیلی برای ماندن نیافت , او نیز دوریات را برای بازماندگانش و کسانی که از نسل او و الوه- هر دو – بودند، باقی گذاشت و رها کرد و رفت , به غرب درآمد؛ و در باغ‌های بسیار خرم و وصف ناشدنی لورین –آنجا که پیش‌تر بود- مسکن گزید , آنجا به الوه نزدیک تر می‌شد… ,
:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


:: برچسب‌ها: یکی از رهبران اورک های موریا بود و جنگ دورف ها و اورک ها که در طی آن ترور یکی از سه پسر داین اول به خاک افتاد را آغاز کرد , آزوگ توسط داین پاآهنین در نبرد آزانول بیزار کشته شد , آزوگ بزرگ، قدرتمند و چابک بود , از ریشه و اصلیت آزوگ اطلاعات کمی موجود است , او فرمانده اورک های موریا و شاید مهمترین اورک مناطق شمالی بود , طول عمر اورکها مشخص نیست اما آنچه در اینجا مشخص است این است که آزوگ توسط سائرون در سال ۲۴۸۰ دوران سوم به موریا فرستاده شد , او همچنین پسری به نام بولگ داشت که پس از او فرمانده اورک ها شد , اولین حضور آزوگ در تاریخ، سال ۲۷۹۰ دوران سوم صورت گرفت , هنگامی که شاه ترور به همراه نار برای ملاقات و احتمالا تاسیس دوباره قلمرو ازدست رفته خزد-دوم شوق داشت و آزوگ در ویرانه های موریا حکمرانی میکرد , ترور توسط آزوگ دستگیر و کشته شد , آزوگ سر ترور را قطع کرد و نام خود را بر پیشانی او حک کرد و آنرا به نار نشان داد و کیسه ای طلا به نار داد و به او گفت که به تمام دورفها اطلاع دهد که آزوگ در موریا حکمرانی میکند , هنگامی که این خبر به تراین وارث ترور رسید، بسیار خشمگین شد و سپاهی گران متشکل از دورف ها را به دنبال انتقام از آزوگ فرستاد , و اینگونه جنگ دورف ها و اورک ها آغاز شد , دورف ها آزوگ را پیدا کردند و نبرد های بسیاری زیر زمین به وقوع پیوست , ۹ سال جنگ که اوج آن در نبرد آزانول بیزار، روبروی دروازه های موریا صورت گرفت , پادشاه تراین و پسرش تورین در این نبرد حضور داشتند , (در این نبرد بود که تورین از تنه درخت بلوطی به عنوان سپر استفاده کرد و از این پس به او تورین سپربلوط می گفتند) , کمی به پایان جنگ مانده بود که خود آزوگ ظاهر شد و با ناین، پسرعموی تراین، جنگید و گردن ناین را شکست , آنگاه، داین، پسر جوان ۳۲ ساله ناین، تن آزوگ را از حمل سرش معاف کرد و اورا به هلاکت رساند , به این ترتیب آن روز جنگ به نفع دورف ها تغییر کرد , دورفها سر آزوگ را بر نیزه کردند و کیسه ی سکه هایی که به نار داده بود را در دهانش قرار دادند , دورف ها فشار بیشتری را به دشمن وارد نکردند چون داین، بلای جان دورین را در طول جنگ دیده بود و به دورف ها هشدار داد که وارد موریا نشوند , قلمرو زیرزمینی آزوگ در شمال، اگرچه به خاطر جنگ رو به نقصان گذاشته بود اما به پسرش بولگ رسید تا آن را ۱۵۰ سال نگه دارد و سرانجام اجلش را در نبرد پنج سپاه ببیند , ,
:: بازدید از این مطلب : 213
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


:: برچسب‌ها: مقایسه ای میان عناصر سازنده‌ی آردای تالکین و سرزمین جادوگران رولینگ این واقعیت که در داستان‌های گونه‌ی خیالی، به ویژه داستان‌هایی که از سرزمین انگلستان برآمده‌اند عناصر مشترک بسیار به چشم می‌خورد بر کم‌تر کسی پوشیده است , اژدهایانی که پرواز می‌کنند و بر سر مبارزان آتش می‌بارند، وردها و افسون‌هایی که به کمک قهرمان می‌آیند، الف‌ها و دورف‌ها و گابلین‌ها و دیگر موجوداتی که شباهت ظاهری به آدمیان دارند و گاه دوست و گاه دشمن وی محسوب می‌شوند، همه و همه ارکانی هستند که نه فقط در نوشته‌ی تالکین و رولینگ، که کم و بیش در تمام داستان‌های خیالی مغرب‌زمین –اروپا- یافت می‌شوند , به پندار من، هم‌زمانی نسبی اکران ارباب حلقه‌ها با فیلم‌های هری‌پاتر و کم سن و سال بودن هر دو هنرپیشه‌ی نقش اول، دنیل رد کلیف و الیجا وود – که در زمان بازی در فیلم یاران حلقه تنها نوزده سال داشت- به این گمان نزد طرفداران داستان‌های خیالی افزود که می‌توان این دو داستان را با یکدیگر مقایسه کرد , اگر زمانی، خوانندگان این داستان‌ها در ایران پراکنده و جدای از هم، در دنیای درون خویش سیر می‌کردند اکنون به یاری شبکه‌های اجتماعی و پایگاه‌های اینترنتی تخصصی می‌توانند به راحتی نظرات یکدیگر را جویا شوند , به عنوان مثال، در همین پایگاه آردا، بحث‌های بسیاری در باب این دو مجموعه درگرفت , هر دو داستان، طرفداران پر و پا قرص و بعضاً متعصب خود را دارند و بعضی از این گروه متأخر حتی کوشیدند رولینگ را به تقلید از تالکین متهم کنند , مقاله‌ی پیوست می‌کوشد ثابت کند این دو شاهکار به رقم شباهت‌های ظاهری و مشترکات داستانی، در ریشه با چنان تفاوت‌های عمیقی مواجهند که مقایسه‌شان با یکدیگر کاری اشتباه و ناثواب خواهد بود , فایل مقاله را از اینجا دانلود کنید , ,
:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


:: برچسب‌ها: در طی سالیان دراز والار در سعادتِ روشنایی دو درخت ، فراسوی کوههای آمان مسکن گزیده بودند ، اما جمله سرزمی میانه در زیر تاریک و روشن ستارگان آرمیده بود , آن هنگام که فانوس ها در کار درخشیدن بودند ، رویش در آنجا آغاز گشته بود ، در جایی که اکنون همه چیز به سبب تاریکی ِ از نو موستولی شده از رشد باز مانده بود , اما از هم اکنون مهترین موجودات زنده پدیدار گشته بودند : در دریاها خزه های فراوان ، و روی زمین سایه درختان عظیم ؛ و در دره های کوهستانهای شب گرفته موجودات پلیدِ کهن و زورمند , والار ، مگر یاوانا و اورومه به ندرت بر آن سرزمین ها پای می نهادند ؛ و یاوانا در سایه ها گام بر می داشت ، اندوهگین ، چراکه رویش و نوید بهار آردا متوقف مانده بود , و این ایزد بانو بسیاری باشندگان را که در بهار پدیدار گشته بودند ، بخواب فرو برده بود چنانکه سالخورده نشوند ، و تا به گاه بیداری معهود و آینده به انتظار بمانند , اما ملکور در شمال قدرت خویش را بنا نهاد ، و نمی خفت ، بل مراقب بود و می کوشید ؛ و باشندگان پلیدی که از راه بدر برده بود ، همه جا پراکنده بودند ، و بیشه های تاریک و خواب آلود جایگاه دیوها و کالبدهای مخوف گشته بود , و در اتومنو جمله اهریمنان ، آن مینویانی که از نخست در روزگار شکوه سرسپرده اش بودند ، و همچون خود او فاسد گشته ، بر او گرد آمدند ؛ دلهای آنان از اتش بود ، اما ملبس به تاریکی ، و دهشت از پیشاپیش شان روان بود ؛ تازیانه هایی از شعله های آتش داشتند , بالروگ نامشان در روزگار پسین سرزمین میانه بود , و در آن روزگار تاریکی ملکور بسیاری موجودات دیوسان گونه گون در وجود آورده بود ، و نیز انواعی که دیری مایه زحمت جهان گشتند ؛ و قلمرو او اینک هردم به سوی جنوب سرزمی میانه گسترش می یافت , و ملکور همچنین دژ و زرادخانه ای نه چندان دور از کرانه های شمال غربی دریا بنا کرده بود تا در برابر هر حمله ای که از آمان صورت می گرفت ، پایداری کند , این سنگر در فرمان سارون بود ، نایب ملکور و آنجا را انگبند می نامیدند , چنین واقع گشت که والار انجمن کردند ، زیرا خبرهایی که یاوانا و اورومه از سرزمینهای بیرونی آورده بودند ، ایشان را نگران ساخته بود ؛ و یاوانا در برابر والار ایستاد و چنین گفت : « ای شما توانایان آردا ، مکاشفه ایلیوواتار کوتاه بود ، و زود از برابر نگاه ما گریخت ، و چه بسا که نتوانیم ظرف چند روز معدود ، ساعت معهود را به حدس و گمان دریابیم , اما یقین داشته باشید : ساعت معهود نزدیک می شود ، و در محدوده این دوران امید ما آشکار خواهد گشت و فرزندان دیده خواند گشود , آیا رواست رها کنیم تا سرزمینی که جایگاه ایشان خواهد بود ویران و آکنده از پلیدی بماند ؟ آیا رواست که ایشان در تاریکی زندگانی کنند و ما در روشنایی؟ آیا رواست که ایشان ملکور را سرور خویش بخوانند ، هنگامی که مانوه بر فراز تانیکوئیتل جلوس می کند؟» و تولکاس بانگ برداشت : « نه ! بگذار بی درنگ وارد نبرد شویم ! مگر دیر زمان از کشمکش نیاسوده ایم ، و جان تازه ای نگرفته ایم ؟ آیا یک نفر تنها باید تا ابد ما را به چالش بگیرد ؟ » اما به فرمان مانوه ، ماندوس سخن آغاز کرد و گفت : « در این دوران به راستی فرزندان ایلیوواتار پای بر عرصه خواهند نهاد ، اما آنان هنوز نیامده اند , بعلاوه تقدیر این است که نخست زادگان در تاریکی بیایند و نخست چشم بر ستارگان بگشایند , روشنایی بزرگ برای محاق آنان است , به گاه نیاز همیشه واردا را خواهند طلبید , » آنگاه واردا آن ایزد بانو پاپیش نهاد و از فراز تانیکوئیتل نگاه کرد ، و تاریکی سرزمین میانه را زیر ستارگان بی شمار ، رنگ باخته و دور دید , پس کوششی بزرگ آغازید ، بزرگ ترین کرده های والار از هنگام آمدن شان به آردا , از خُم های تلپریون شبنم سیمین برگرفت و با آنها ستاره های نو ساخت ، و نیز ستاره های روشن تر از بهر آمدن نخست زادگان ؛ از این روی نام او که از ژرفناهای زمان و کوشیدن ها در اِئا تینتاله ، افروزنده بود ، از آن پس در زبان الفها ، النتاری ، شه بانوی ستارگان نام گرفت , او کارنیل و لویی نیل و ننار و لومبار و آلکارین کوئه و اله میره را در آن هنگام ساخت و بسیاری ستارگان کهن دیگر را با هم گرد آورد و به سان نشانه هایی در آسمان های آردا نشانید : ویلوارین ، تلومندیل ، سورونومه ، و آناریما ؛ منلکارما با کمربند درخشانش که از نبردِ روز بازپسین حکایت می کند , و برای به چالش کشیدن ملکور و بر فراز شمال تاج هفت ستاره پرصلابت را نشاند ، والاکریا ، داس والار و نشانه روز رستاخیز را ، تا در نوسان باشد , آورده اند که تا واردا کوشش های خویش را بپایان برد ، و این کوشش ها دیری پایید ، آنگاه که منلماکار نخستین بار آسمانرا در نوردید ، و نور آبی رنگ هلوین در مه های فراز مرزهای جهان سوسو زد ، در آن ساعت فرزندان زمین ، نخست زادگان ایلیوواتار بیدار گشتند , با آبگیر کوئی وینن ، آب بیداری ، که از نور ستاره ها روشن بود ، از خواب ایلیوواتار برخواستند ؛ و هنگامی که هنوز خاموش در کرانه کوئی وینن مسکن گزیده بودند ، دیدگان شان پیش از هر چیز بر ستارگان آسمان افتاد , از این روی آنان همیشه پرتو ستارگان را دوست می داشتند و واردا النتاری را بیش از دیگر والار گرامی داشتند , در دگرگونی های جهان شکل همه زمین ها و دریا ها شکستند و از نو ساخته شده اند ؛ بستر رودخانه ها تغییر کرده است و نیز کوه ها پابرجای نمانده اند ؛ و بازگشتی به کوئی وینن نیست , و الفها روایت کرده اند که این دریاچه در شرق دور سرزمین میانه قرار داشت ، در جانب شمال ، و خلیجی بود در دریای محصور در خشکی هلکار ؛ و آن دریا در جایی قرار داشت که پیشتر ریشه های کوهستان ایلوئین آنجا بود ، پیش از آنکه ملکور آن را براندازد , و آبهای بسیاری از بلندی های شرق به آنسوی جاری گشت ، و نخستسن صدایی که الفها شنیدند صدای آب های جاری بود ، و صدای ریزش آب بر روی سنگ , آنان دیری در نخستین خانه خود در آبکنارِ زیر ستارگان مسکن گزیدند ، و شگفت زده بر روی زمین گشتند ؛ و دست در کار آفرینش زبان شدند و نام دادن به جمله چیزهایی که می دیدند , آنان خود را کوئندی نامیدند ، به معنی آنانی که با صدای بلند سخن می گویند ؛ زیرا تا به آن هنگام هیچ موجود زنده ای برنخورده بودند که سخن بگوید یا ترانه بخواند , و در آنزمان چنین واقع گشت که اورومه سواره از برای نخجیر رو به خاور نهاد ، و در کرانه های هلکار به سوی شمال چرخید و به زیر سایه اوروکارنی ، کوهستان شرق رسید , سپس ناگهان نهار شیهه ای بلند برکشید و برجای ایستاد , اورومه شگفت زده خاموش نشست و به گمان خود در خاموشی آن سرزمینِ زیر ستارگان از دور صداهای بسیاری شنید که در کار خواندن بودند , بدین گونه بود که والار سرانجام کسانی را که دیری منتظرشان بودند ، گویی به تصادف یافتند , و اورومه الف ها را سرتا پا نگریست و غرق در حیرت گشت ، چنان که گفتی آنان باشندگانی نامنتظر و شگفت انگیز و نابیوسیده بودند ؛ زیرا که رسم والار همیشه چنین است , اگرچه همه باشندگان شاید در آهنگ از پیش اندیشیده یا مکاشفه از دور نشان داده شده باشند ، برای کسانی که هریک به گاه خود از بیرونِ جهان وارد اِئا می شوند این مواجهه باید که غافلگیرانه همچون چیزی نو و نامنتظر بنماید , در آغاز ، فرزندانِ الدارِ ایلیوواتار نیرومندتر و فراوان تر از آن بودند که اکنون گشته اند ؛ اما زیباتر نه ، زیرا گرچه زیبایی کوئندی در روزگار جوانی فراتر از زیبایی موجودات بود که ایلیوواتار سبب ساز وجودشان گشته است ، این زیبایی روی به زوال نگذاشته ، بل همچنان در غرب پایدار است ، و اندوه و خرد با آن غنا بخشیده , و اورومه عاشق کوئندی گشت ، و آنان را در زبان خود ایشان الدار خواند ، مردمِ ستارگان ؛ اما این نام را تنها کسانی که از پی او روانه جاده های غرب شدند بر خود نهادند , باری بسیاری از کوئندی نخستین بار به هنگام آمدن او غرق وحشت گشتند ؛ و این کار ملکور بود , زیرا بنابر گفته دانایان بعدها معلوم گشت ملکور همیشه هوشیار ، نخستین کسی بوده که از بیداری کوئندی آگاه گردید ، و سایه ها و اهریمنان را فرستاد که آنان را بپایند و در کمین شان بشینند , و چنین واقع گشت که سالی چند پیش از آمدن اورومه ، هرگاه الفها تنها یا گروهی معدود با هم دور از خانه سرگردان بودند ، غالبا ناپدید می شدند و هیچگاه باز نمی گشتند ؛ و کوئندی می گفتند که صیاد ایشان را صید کرده است ، و بیمناک بودند , و به راستی کهن ترین ترانه های الفها ، که پژواکی از آنها هنوز در غرب در یادها مانده است ، از سایه سانانی می گویند که در تپه های فراز کوئی وینن می زیستند ، یا به ناگاه از روی ستارگان می گذشتند ؛ و از سوار سیاه که بر اسب وحشی به تعقیب کسانی می پرداخت که سرگردان بودند تا آنان را صید کند و ببلعد , اینک ملکور سخت از آمدن سواره اورومه نا خشنود و بیمناک بود ، و به راستی پیشکاران پلید خود را سواره به آنجا می فرستاد یا سخنان دروغین می پراکند با این قصد که کوئندی از اورومه هرگاه با او مواجه شدند روی برتابند , پس وینگونه بود که وقتی ناهار شیهه سر داد و اورومه به راستی نزد کوئندی آمد ، پاره ای از ایشان خود را پنهان کردند ، و گروهی گریختند و گم شدند ، اما گروهی که دلیرتر بودند ماندند و بی درنگ دریافتند که سوار بزرگ شبحی آمده از تاریکی نیست ؛ چه ، روشنایی آمان بر سیمایش بود ، و جمله نجیب ترین الفها به سویش کشیده شدند , اما از آن تیره بختانی که در دام ملکور افتادند اندک چیزی به یقین معلوم است , زیرا کیست از زندگان که به مغاکهای اوتومنو فرود آمده و یا در تاریکی اندرزهای ملکور را کاویده باشد؟ اما دانایان اره سیا بر این گمان بودند که براستی جمله کسانی که از کوئندی پیش از شکستن اوتومنو بر دست ملکور گرفتار آمدند ، آنجا زندانی شدند ، و با ترفند های بی رحمانه آهسته آهسته فاسد گشتند و تن به بندگی دادند ؛ و بدین گونه ملکور نژاد زشت سیمایِ اورک را در رشک ورزی به الفها و تقلید خام از ایشان پرورد ، کسانی که بعدها به بدترین خصم الفها بدل گشتند , زیرا اورک ها جان داشتند و به شیوه فرزندان ایلیوواتار زاد و ولد می کردند ؛ و ملکور را از هنگام طغیان در آینولینداله پیش آغاز ، توان آفریدن هیچ آفریده ای نیست که او را از خود جان باشد ، یا چیزی شبیه به جان : چنین است سخن دانایان , و در ژرفای تاریکیِ دلهاشان اورک ها از خداوندگاری که بیمناک خدمت اش می کردند ، و تنها آفریدگار شوربختی شان بود ، متنفر بودند , این شاید رذیلانه ترین کار ملکور بود ، و در نزد ایلیوواتار نفرت انگیزترین , اورومه چند گاهی در میان کوئندی ماند ، و سپس چابک به تاخت از روی زمین و دریا به والینور بازگشت و به والمار مژده رساند ؛ و از سایه هایی که مایه رنج کوئی وینن بودند ، سخن گفت , آنگاه والار به شادمانی پرداختند ، و باز در میان شادی گرفتار تردید بودند ؛ و دیری در باب بهترین راه برای پاس داشتن کوئندی از سایه ملکور رای میزدند , اما اورومه بی درنگ به سرزمین میانه برگشت و در میان الفها منزل گزید , مانوه چندی بر فراز تانیکوئیتل در اندیشه شد ، و از ایلیوواتار چاره جست , و سپس با فرود آمدن به والمار والار را به حلقه داوری فرا خواند ، و حتی اولمو نیز از دریای بیرونی به آنجا آمد , آنگاه مانوه به والار گفت : « این است پند ایلیوواتار در دل من : ما باید سلطه بر آردا را از نو بدست آوریم ، به هر بهایی که شده ، و کوئندی را از سایه ملکور رهایی بخشیم» , آنگاه تولکاس شادمان گشت ؛ اما آئوله با پیشبینی زخمهایی که جهان از آن کشمکش بر می داشت اندوهگین شد , اما والار مهیا شدند و از آمان با نیروی جنگی بیرون آمدند ، با این عزم که بر دژهای ملکور یورش آورند و کار او را یکسره کنند , ملکور هیچگاه فراموش نکرد که این جنگ از بهر الف ها در گرفت ، و ایشان بودند که مایه سقوط او گشتند , با اینهمه الفها را نقشی در این کارها نبود ، و آنان را آگاهی از یورش نیروی غرب بر ضد نیروی شمال در آغاز روزگارشان ، اندک بود , ملکور در شمالِ غربِ سرزمینِ میانه با هجوم والار مواجه شد و تمام آن ناحیه به مقدار بسیار ویران گشت , اما پیروزی نخستین سپاه غرب سریع بود ، و خادمان ملکور از برابر آنان تا اوتومنو گریختند , آنگاه والار سرزمین میانه را درنوردیدند و نگهبانانی بر کوئی وینن گماشتند ؛ و زآن پس کوئندی را هیچ آگاهی از نبرد عظیم قدرت ها نبود ، مگر آن که زمین زیر پای ایشان می لرزید و می غرید ، و آب ها می جنبید ، و درشمال پنداشتی روشنایی آتش های بزرگی به چشم می خورد , محاصره اوتومنو طولانی و جانگداز بود ، و چه بسیار نبردها که در برابر دروازه های آن به وقوع پیوست و جز شایعه ای از آن به گوش الف ها نرسید , در آن هنگام شکل سرزمین میانه دگرگون گشت ، و دریای عظیمی که آن را از آمان جدا می ساخت ، فراخ و ژرف شد ؛ و موج ها بر روی کرانه ها فرو شکست و خلیج بزرگ و هله کاراکسل در دوردست شمال که سرزمین میانه و آمان به هم نزدیک می شد ، پدیدار گشت , از میان اینان خلیج بالار بزرگ ترین بود ؛ و رودخانه عظیم سیریون از بلندی های تازه بر آمده در سوی شمال ، از دورتونیون و کوهستانِ گرداگرد هیت لوم ، به درون آن جاری می گشت , تمام زمین های اقصای شمال در آن روزگار متروک گردید ؛ زیرا اوتومنو را در اعماق زمین کنده بودند و مغاک های آن آکنده از آتش و سپاه عظیم خادمان ملکور بود , اما سر انجام دروازه های اوتومنو در هم شکست و سقف تالارهایش فرو ریخت ، و ملکور در دوردست ترین مغاک پناه گرفت , آنگاه تولکاس چونان پهلوانِ والار پا پیش نهاد و با او کشتی گرفت ، و صورت ملکور را به خاک آورد ؛ و او را با زنجیر انگ آینور که ساخته آئوله بود ، بستند و در بند کردند ؛ و جهان زمانی دراز روی آرامش بخود دید , با اینهمه والار تمامی سردابه ها و مغاره های پرصلابتی را که با نیرنگ در اعماق دژ انگ باند و اوتومنو پنهان گشته بود ، نیافتند , بسیاری از موجودات پلید هنوز در آنجا می بودند ، و گروهی دیگر ناپدید گشتند و به تاریکی گریختند و در زمین های بایر جهان در انتظار ساعتی شوم تر پرسه می زدند ؛ و سارون را آنجا نیافتند , اما آنگاه که نبرد به پایان رسید ، و از ویرانه های شمال ابرهای عظیم برخاست و ستارگان را پوشاند ، والار ملکور را دست و پای و چشم بسته به والینور کشاندند ؛ و او را به حلقه داوری آوردند , و او در برابر پای مانوه به خاک افتاد و طلب بخشش کرد ؛ اما نمازش را نپذیرفتند و او را در دژ ماندوس به زندان افکندند ، دژی را که کسی از آن یارای گریز ندارد ، نه والا ، نه الف ، نه انسانِ میرا , آن تالارها فراخ و استوار است ، و آنها را در غرب سرزمین آمان ساخته اند , ملکور محکوم گشت که مدت سه دوران پیش از آن که عذرش را از نو بیازمایند ، یا او خود طلب آمرزش کند ، در آنجا بماند , آنگاه والار بار دیگر در انجمن گرد آمدند و در بحث و گفتگو به چند دسته شدند , زیرا گروهی از ایشان به سرکردگی اولمو بر این عقیده بودند که کوئندی را باید رها کرد تا در سرزمین میانه بگردند ، و با هنری که عطیئه ایشان است جمله زمین ها را به سامان آورند و آسیب ها را بهبود بخشند , اما گروهی بزرگ تر از رها گشتن کوئندی در خاطرات جهان میان نیرنگِ تاریک و روشنِ ستارگان بیمناک بودند ؛ و افزون بر این آنان را عشق زیبایی الفها و هوس یار گشتن با ایشان در دل افتاده بود , از این روی سرانجام والار کوئندی را به والینور فرا خواندند تا آنجا در روشنایی درختان تا ابد زیر پشتیبانی قدرت ها گرد آیند ؛ و ماندوس سکوت خود را شکست و گفت : « تقدیر چنین است » , این فراخوان بعد ها موجب اندوه گشت , اما الفها نخست میلی به نیوشیدن این فراخوان ها نداشتند ، چه ایشان والار را تنها خشمگین و به گاه جنگ دیده بودند ، مگر اورومه ؛ و وحشت دلهای ایشان را آکند , از این روی اورومه بار دیگر به سوی الف ها روانه گشت ، و از میان آنان سفیرانی برگزید تا به والینور بروند و از جانب مردم خویش سخن گویند ؛ و اینان اینگوه و فینوه و الوه بودند که بعدها به پادشاهی رسیدند , و آنگاه که آمدند ، شکوه و جلال والار سخت مبهوتشان ساخت و آنان بسیار آرزومند روشنایی و شکوه درختان گشتند , پس اورومه الفها را به کوئی وینن بازگردانید و ایشان در برابر مردم خویش سخن گفتند و آنان را به نیوشیدنِ فراخوانِ والار و کوچیدن به غرب بر انگیختند , آنگاه نخستین جدایی الف ها واقع گشت , زیراخویشان اینگوه ، و غالبِ خویشان فینوه و الوه از سخنان فرمانروایان شان به جنبش در آمدند و آرزومند عزیمت و پیروی از اورومه گشتند ؛ و اینان از آن پس همیشه با نام الدار ، همان نامی که اورومه از همان آغاز در زبان خود ایشان بر الفها نهاده بود ، مشهور شدند , اما بسیاری نیز از فراخوان روی برتافتند ، و روشنایی ستارگان و پهنه فراخ سرزمین میانه را از شایعه درختان چرب تر دیدند ؛ و اینان آواری نام گرفتند ، ناآرزومندان ، و در آن هنگام از الدار جدا گشتد و تا قرنها بعد هرگز بار دیگر به هم بر نخوردند , الدار اکنون آماده سفر بزرگ از نخستین خانه های خود در شرق بودند ؛ و آنان در سه خیل آراسته شدند , کوچکترین و نخستین خیل به راهبری اینگوه ، بزرگترینِ فرمانروایِ جمله نژاد الفها عازم گردید , او به والینور در آمد و پی رو قدرت هاست ، و تمامی الف ها نام او را گرامی می دارند ؛ لیکن او هیچ گاه بازنگشت ، و هیچ گاه به سرزمین میانه ننگریست , و اینار نام مردم اوست ؛ و آنان الف هایی زیبا بودند ، محبوب مانوه و واردا ، و اندک کسانی از آدمیان با ایشان سخن گفته اند , بعد از اینان نولدور آمدند ، شهره به فرزانگی ، مردم فینوه ، آنان الف های ژرف اند دوستان آئوله ؛ در ترانه ها نام بردارند ، چه دیری سخت در سرزمین شمالیِ کهن جنگیده اند و کوشیده اند , بزرگ ترین خیل آخر از همه آمد ، و آنان تله ری نام گرفته اند ، زیرا در راه درنگ کردند ، و به تمامی بر سر آن نبودند که از شفق به روشنایی والینور در آیند , آب مایه خوشی شان بود ، هر آن که از ایشان به کرانه های غربی رسید دلباخته دریا شد , از این روی آنان در سرزمین آمان الف های دریایی گشتند ، فالماری ، زیرا در کنار موج های پرشکن آهنگ ها ساختند , ایشان را دو فرمانروا بود ، زیرا که شمارشان نیز بسیار بود : الوه سینگولو (که به معنی کبود رداست) و اولوه , اینان سه خاندان الدالیه بودند ، که سر انجام با آمدن به منتهی الیه غرب روزگار درختان کالا کوئندی نام گرفته اند ، الف های روشنایی , اما دیگرانی نیز از الدار بودند که به راستی روانه سفر غرب گشتند ، اما در این راه طولانی گم شدند ، یا به سویی دیگر رفتند ، یا در کرانه های سرزمین میانه ماندند ؛ و اینان بیشتر از خاندان ته لری بودند ، چنان که بعد از این گفته خواهد شد , آنان کنار دریا منزل گزیدند ، یا در بیشه ها و کوه های جهان آواره شدند ، اما دل هاشان به غرب مایل بود , این دسته از الف ها را کالاکوئندی اومانیار می نامند ، چه ، ایشان هرگز به سرزمین آمان ، قلمرو قدسی پا ننهادند ؛ اما اومانیار و آواری به سان هم موریکوئندی نام گرفته اند ، الف های تاریکی ، از آن روی که ایشان روشنایی پیش از خورشید و ماه را هرگز ندیدند , آورده اند که وقتی خیل الدالیه از کوئی ونین به راه افتادند ، اورومه پیشاپیش شان سوار بر ناهار ، اسب سپید زرین نعل خویش راه می سپرد ؛ و آنان مسیر شمال را در پیش گرفتند و در نزدیکی دریای هلکار به سوی غرب چرخیدند , در برابرشان ابرهای عظیم سیاه هنوز در شمال بر فراز ویران های جنگ معلق بود ، و ستارگان آن دیار از دیده پنهان بود , آنگاه گروهی نه چندان اندک ترسیدند و پشیمان شدند و بازگشتند و از یادها رفته اند , سفر الدار به غرب طولانی و آهسته بود ، چراکه فرسنگها فرسنگ سرزمین میانه ، نا پیموده و فرساینده و بی راه پیش روشان قرار داشت , و نیز الدار را میلی به شتاب کردن نبود زیرا از آنچه می دیدند شگفتی در ربوده بودشان ، و در کنار بسیاری از زمین ها و رودخانه ها مایل به اقامت بودند ؛ و اگرچه جملگی در آرزوی گشت و گذار ، بسیاری به فرجام سفر خویش بدگمان بودند تا امیدوار , از این روی وقتی اورومه ترکشان می گفت تا هرازگاه به کارهای دیگر بپردازد ، متوقف می شدند و از رفتن باز می ماندند تا آن که او برای نشان دادن راه باز گردد , و چنین واقع گشت که پس از سال ها سفر به این شیوه الدار از جنگلی می گذشتند که به رودخانه ای عظیم رسیدند ، رودخانه ای بسیار فراخ تر از آنچه تا به آنهنگام دیده بودند ؛ و در فراسوی آن کوه هایی بود که شاخ های تیزش گویی در قلمرو ستارگان می خلید , آورده اند که این رودخانه همان رودخانه ای بود که بعد ها آندوین بزرگ نام گرفت ، و همیشه سرحد مرز و بوم غربی سرزمین میانه بود , اما کوهستان ، هیتائیگلیر بود ، برج های مه بر فراز مرزهای اریادور ؛ اما این کوه ها در آن روزگار بلندتر و موحش تر بودند ، و ملکور آنها را بر افراشته بود تا مانع از تاخت و تاز اورومه شوند , اینک تله ری زمانی دراز در ساحل شرقی آن رودخانه رحل اقامت افکندند و در آرزوی ماندن به سر می بردند ، اما وانیار و نولدور از رود گذشتند ، و اورومه ایشان را به گذرگاه های کوهستان راهنمایی کرد , و آنگاه که اورومه راهی گشت ، تله ری به ارتفاعات پرسایه نگاه کردند و ترسان شدند , سپس یکی از میان خیلِ اولوه که همیشه واپسین کس در جاده بود ، سربرکرد ؛ نام او لِنوه بود و از سفر غرب دست باز داشت ، و گروهی پر شمار از مردم را بسوی جنوب رودخانه برد و یاد آنها از خاطر خویشان شان زدوده گشت تا سال های دراز سپری شود , نام این مردمان ناندور بود ؛ و برخلاف خویشان شان به مردمی جداگانه بدل گشتند ،جز آن که دوست دار آب بودند ، و بیشتر در کنار آبشارها و جویبارهای روان مسکن می گزیدند , دانش این مردمان از موجودات زنده همچون درخت و گیاه و پرنده و دام و دد ، نسبت به الف های دیگر بسی بیشتر بود , سال های بعد دنه تور ، پسر لِنوه سرانجام روی غرب نهاد و گروهی از آن مردمان را پیش از برآمدن ماه از روی کوهستان به بلریاند آورد , سرانجام وانیار و نولدور ، اردلوین کوهستان آب را – میان اریادور و غربی ترین دیار سرزمین میانه که الف ها آن را بعد ها بلریاند نام کردند – پشت سر گذاشتند ؛ و نخستین گروه ها از دره ]وادی[ سیریوان گذشتند و به سوی سواحل دریای عظیم در میان درنگیست و خلیج بالار سرازیر شدند , اما آنگاه که چشم شان به دریا افتاد وحشتی عظیم بر آنها مستولی گشت ، و چه بسیار از ایشان که به سوی بیشه ها و ارتفاعات بلریاند عقب نشستند , سپس اورومه روانه شد و به والینور بازگشت تا از مانوه رای جویی کند و آنان را ترک گفت , و خیل تله ری از فراز کوه های مه آلود گذشت ، و زمین فراخ اریادور را به تشویق الوه سینگولو پشت سرنهاد ، چه او در اشتیاق بازگشت به والینور و دیدن درباره روشنایی می سوخت ؛ و نیز دوست نداشت که از نولدور جدا گردد ، زیرا که با فینوه فرمانروای آنان دوستی بس دیرینه داشت , بدین گونه پس از سال های بسیار ، تله ری نیز با گذشتن از اردلوین سرانجام به نواحی شرقی بلریاند رسیدند , آنان در آنجا متوقف شدند ، و زمانی در فراسوی رود گلیون مسکن گزیدند , ,
:: بازدید از این مطلب : 273
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


:: برچسب‌ها: زبان کوئنیا (Quenya): در بلریاند و در طی دوران اول نیز استفاده می شده است، و با وجودی که توسط «تینگول» -شاه الف های سیندار- صحبت کردن به این زبان ممنوع شد، اما به عنوان یک زبان خانگی نولدورها و زبان اصلی برخی از آدمیان (اداین) باقی ماند , زبان ایلکورین-انواع لهجه ها (Ilkorin): این زبانها توسط الف های ایلکورین در بلریاند دوره اول استفاده می شده و عبارتند از: ایلکورین (Ilkorin) – لهجه اصلی و کلی دوریاترین (Doriathrin) – لهجه ای که به صورت اختصاصی در منگروت استفاده می شده , دانیان (Danian) – که به آن «اوسیریاندب» هم می گویند، و توسط الف های سبز «اوسیریاند» استفاده می شده , (از لحاظ تاریخی ممکن است که این زبان به زبان «ناندورین» در دوره دوم و به زبان «سیلوان» در دوره سوم تغییر کرده باشد، اما هیچ مدرک زبانی در اختیار نیست , ) فالاترن (Falathren) – توسط الف های ساحل «فالاس» در سواحل «بریتومبار» یا «اگلارست» و احتمالا در دهانه رود «سیریون» استفاده می شده , (تالکین از این زبان به عنوان جد زبانهای آلمانی یا هند-اروپایی یاد کرده , ) زبان نولدورین – انواع لهجه ها (Noldorin): لهجه های نولدورین شامل چندین زبان مختلف می شوند که چندان ارتباطی با یکدیگر ندارند , زبان نولدورین توسط الف های «نولدور» در دوران اول در بلریاند استفاده می شده و ارتباط نزدیکی با لهجه های »ایلکورین» دارد: لهجه میتریم: توسط مردمان خاندان «فینگولفین» لهجه نارگوتروند: توسط مردمان خاندان «فینرود فلاگوند» لهجه گوندولین: توسط مردمان خاندان «تورگان» لهجه پسران فیانور و پیروانش لهجه مول-نولدورین یا خدمتکاران لهجه لمبی (Lembi) : این لهجه و لهجه های دیگر دارک-الف ها در بلریاند و قسمتهای شرقی آن، نیز نامهای مختلفی دارند اما از آنها اطلاعات کمی در دسترس است , زبان تالیکسا (Taliksa): زبان معمول خاندان آدمیان در بلریاند، در دوره اول است , اما به سرعت زبانهای «نولدورین» و «کوئنیا» جایگزین آن شدند , ممکن است که زبان «تالیکسا» شکل تغییر یافته زبان گوتیک قرون وسطی توسط خود تالکین باشد و استفاده اداین از این زبان با تاریخ اصلی تالکین از سرزمین میانه مطابقت می کند ، زمانیکه اداین از زبان ژرمنی استفاده می کردند , در ضمن تالکین دو زبان «مورک» و «ه-وندی» را نیز به وجود آورده است , این سه زبان ژرمنی، تالیکسا و مورک و ه-وندی، در دستور زبانهای تاریخی شرح داده شده اند اما فهرست لغاتشان هرگز منتشر نشده است , دو زبان آخری نیز با زبانهای انگلیسی قدیمی و اسکاندیناویایی قدیم مخلوط شده اند , بعدها تالکین این ایده های خود را چنین زبانی برای اداین بلریاند بسط داد , دو زبان «هالادین» و «مالاچیان» هم در دوره اول پدید آمدند , ممکن است که اداین زبانهایی را که با آن صحبت می کردند به عنوان یک «زبان دوم» به دورف های هم زمان خود منتقل کرده باشند , زبان دورفی (Dwarvish) این زبان نیز به مقدار کمی از «دورف های کوچک» در بلریاند در دوره اول دیده شده است , زبان اورکی (Orkish) این زبان نیز در دوره اول در بلریاند وجود داشته، در حالیکه اسامی بیشتر اورک به زبان الفی «سیندار» بوده است , حدااقل در مقابل الف ها چنین اسامی ای داشتند , ,
:: بازدید از این مطلب : 220
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


:: برچسب‌ها: «آنگاه ارباب سیاهی آخرین سلاحش را به کار برد , ترسناک ترین و مهیب ترین ها…و اژدهایان را به جنگ با آنان فرستاد , » خزندگان قدرتمندی که در میان وحشت زا ترین خدمتکاران ارباب سیاهی طبقه بندی می شوند , سخنی درباره خاستگاه آنان گفته نشده است , اولین اژدهایی که دیده شده «گلارونگ» بوده، جد اژدهایان، که اول بار در دوره اول از «آنگ بند» به بیرون سرزمین میانه آمد , در دوران بعد پس از گلارونگ، از اژدهایان، اِلف ها و آدمیان صدمات زیادی دیدند، از میان آن اژدهایان می توان از «آنکالاگون»، اولین اژدهای بالدار؛ «اسکاتا» که در آبهای شمالی زندگی می کرد؛ و «اسماگ»، آخرین اژدهای قدرتمند، نام برد , اژدهایان قدرت سخن گفتن دارند و بسیار باهوشند، و بسیاری از آنان جادوی «افسون-اژدها» را بلدند، افسونی که هرکه را که به چشمانشان نگاه کند خواب آلوده و گیج می کند , اژدهایان در آخر دوران سوم نابود نشدند؛ می گویند برخی حتی تا دوران ما نیز زنده اند، اما از خزندگان بزرگ و اژدهایان روزگاران پیشین اثری باقی نمانده است , نژاد های اژدهایان: اژدهایان «سَرد-دَم»: پست ترین نوع اژدها ، که قدرت خلق آتش را ندارد , آنها را ملکور در جنگ های دوره اول استفاده می کرد ، با این حال در آثار ویرایش شده تالکین نشانی از خصوصیات آنان دیده نمی شود , پس از «جنگ خشم»، که اکثر آنان نابود شدند، عده ای توانستند به سرزمین های شمالی، پشت کوه های خاکستری، فرار کنند , پس از گذشت هزار سال، عده آنان افزایش یافت، تا اینکه آنان به منزله تهدیدی جدی برای دورف هایی که در کوه های خاکستری می زیستند درآمدند , در سال ۲۵۸۹ دوران سوم، «داین اول» پادشاه خاندان دورین و پسر دومش فرور، در دورازه های تالارهایشان توسط یک «اژدهای سرما» کشته شدند , حمله های این موجودات دورف ها را مجبور به مهاجرت به سرزمین های شرقی کوه های خاکستری کرد و آنان به زودی سرزمین جدیدی در تپه های آهن و اره بور ساختند , پس از این ماجرا به این اژدهایان اشاره ای نشده است , چهارهزار سال بعد در زمانی که «بیلبو بگینز» به اره بور سفر کرد، به نظر می آمد که آنان کوه های خاکستری را ترک کرده اند , (حداقل گندالف در توصیف خطرهای آنجا اشاره ای به این اژدهایان نکرده است) , ممکن است که اورک هایی که پس از دورف ها در آنجا اقامت کردند این اژدهایان را به سرزمین های سرد شمالی بازگردانده باشند , اما اینها همه فقط در حد حدس باقی می ماند , خزندگان بلند : نوعی اژدها که در قسمتهای شمالی سرزمین میانه یافت می شود , مهم ترین خزنده بلند «اسکاتا» از ارد-میتریم بوده است، که دورف ها و آدمیان کوه های خاکستری را شکار می کرد، و توسط فرام از ائوتئود کشته شد , با آنکه تالکین تقریبا هیچ نشانه ای از «خزندگان بلند» در متون «ارباب حلقه ها» نداده است، اما مثال هایی که از آنان می زند نشانه های زیادی به ما می دهد , اژدهایان تالکین موجوداتی مارمانند هستند و بیشتر به ماری بالدار شباهت دارند تا شکل اژدهای معمول , اژدهایان آتش: قدرتمندترین در میان انواع دیگر اژدهایان، که همانطور از اسمشان پیداست، قادر به تنفس آتش بودند , گلارونگ، آنکالاگون و اسماگ همگی اژدهای آتش بودند , تنها نکته ای که به طور واضح به این اژدهایان اشاره کرده است از کتاب سیلماریلیون (در باب بازگشت نولدور) است : “… گلارونگ، اولین «اورولوکی»، اژدهایان آتش، هنگام شب از دورازه های انگ باند بیرون می آمد , ” اسماگ، آخرین اژدهای قدرتمند ، توسط بارد در اواخر دوره سوم کشته شد , مطمئنیم که او آخرین اژدهای آتش نبوده است، چرا که گندالف کمی پیش از جنگ حلقه به وجود اژدهایانی که آتش تنفس می کردند اشاره کرده است، چیزی حدود هشتاد سال پس از مرگ اسماگ , تالکین عقیده دارد که ممکن است عده ای از این اژدهایان تا دوره ما باقی مانده باشند , ,
:: بازدید از این مطلب : 230
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com