عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به نظر شما بهترین و هیجان انگیزترین مبارزه در شش گانه جکسون کدام است؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 191
بازدید ماه : 1040
بازدید کل : 70703
تعداد مطالب : 192
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


Alternative content



به گزارش ایبنا، کتاب سیلماریلیون اثر سترگ پروفسور تالکین با ترجمه آقای حسین ترکمن نژاد در دو جلد و در قطع پالتویی از طرف نشر غنچه منتشر شد. این ترجمه در عرض ۱۰ روز به چاپ دوم رسیده است. ترکمن نژاد آن‌طور که در پیشگفتار آورده، کوشیده است تا زبان فاخر «سیلماریلّیون» را در ترجمه بازتاب دهد. در صفحه ۱۱۰ جلد نخست کتاب می‌خوانیم: «فینوی، ایندیس زیبا را به عنوان همسر دوم خویش برگزید. وی از تبار وانیار و از خویشان شاهنشاه اینگوی بود؛ او گیسوانی زرین و قامتی بلند داشت و از هر نظر با میریل متفاوت بود. فینوی عمیقا او را دوست می‌داشت و دوباره شاد و سرخوش گشت؛ اما سایه میریل از سرای فینوی و دل او رخت بر نبست و نزد وی همواره فیانور از همه عزیزتر بود». از ویژگیهای این ترجمه داشتن شجره نامه و فهرست اعلام هست، که نیمی از جلد دوم کتاب را به خود اختصاص می‌دهد. سیلماریلّیون را انتشارات «غنچه» با شمارگان یکهزار جلد، در دو جلد، قطع پالتویی کوچک و به بهای ۲۴۰‌هزار ریال روانه بازار نشر کرده است. این کتاب هفته گذشته منتشر شد و در کمتر از ۱۰ روز به چاپ دوم رسید. پیش از این نیز کتاب سیلماریلیون توسط رضا علیزاده و مریم واثقی پناه به فارسی ترجمه شده بود.

:: بازدید از این مطلب : 1167
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]

درخت و برگ نام مجموعه ای از سه داستان کوتاه تخیلی از جی. آر. آر. تالکین با نام های «برگ اثر نیگل»، «آهنگر و ستاره جادو» و «زارع و اژدها» است که اولین آن ها، برگ اثر نیگل که در سال های ۱۹۳۸ تا ۱۹۳۹ نوشته شده و برای اولین بار در مجله Dublin Review ماه ژانویه ۱۹۴۵ به چاپ رسیده بود. کاری عمیق، درباره وجوه ناامیدکننده فناپذیری که از نظر برخی تالکین شناسان به نوعی بازتاب شخصیت خودِ تالکین و کارهایش بود.

:: بازدید از این مطلب : 537
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]
ائورل جوان فرمانروای آدم های ائوتئود بود.آن سرزمین نزدیک سرچشمه های آندوین قرار داشت،میان دورترین رشته کوه های مه آلود و شمالی ترین بخش های سیاه بیشه.ائوتئود در روزگار شاه آرنیل دوم از زمین های کارراک و گالادن واقع در دره های آندوین به آن نواحی کوچیده،و با بئورنینگ های(مردم بئورن)و آدم های کناره ی غربی جنگل از یک اصل و ریشه بودند.پدران ائورل بر این ادعا بودند که اصل و نسبشان به شاهان رووانیون می رسد که قلمرو آنها در ورای سیاه بیشه و در برابر تهاجم ارابه سواران قرار داشت،و بدین ترتیب خود را از خویشان شاهان گوندور به شمار می آورند که تبارشان به الداکار می رسید.به دشت ها علاقه ای وافر داشتند و به اسب و سوارکاری عشق می ورزیدند،اما در آن روزگار مردم بسیاری در دره های قرون وسطای آندوین می زیستند،و افزون بر آن سایه دول گولدور مدام در حال افزایش بود؛از این رو هنگامی که خبر برافتادن شاه جادوپیشه به ایشان رسید،برای به دست آوردن فزای بیشتر راه شمال را در پیش گرفتند و بقایای مردم انگمار را از جانب شرقی کوهستان بیرون راندند.اما در روزگار لئود پدر ائورل اندک اندک به مردمانی پرشمار بدل شدند بار دیگر در سرزمین مادری خود در تنگنا و عسرت قرار گرفتند. در دو هزارو پانصد و دهمین سال دوران سوم خطر جدیدی گوندور را تهدید کرد.لشکری بزرگ از مردمان وحشی شمال غربی،رووانیون را در نوردید و زمین های سوخته را پشت سر گذاشت،و با استفاده از کلک از عرض آندوین گذشت.در همان زمان از روی تصادف یا طرحی معین،اورک ها(که در آن هنگام،پیش از جنگ با دورف ها سخت نیرومند بودند)از کوهستان یورش آوردند و کاله ناردون را متصرف شدند و کیریون،کارگزار گوندور از شمال طلب یاری کرد؛چرا که دوستی دیرینه ای میان مردمان دره ی آندوین و مردم گوندور برقرار بود.اما مردم دره رودخانه اکنون اندک شمار و متفرق بودند،و از جانب آنان کمکی شایسته و سریع به گوندور نمی رسید.سرانجام خبر نیاز گوندور به ائورل رسید و اگر چه به نظر می رسید که دیر باشد،با سپاهی بزرگ از سواران به راه افتاد. و بدین ترتیب اواین چنین به نبرد دشت کلبرانت رسید،و این نام دشتی سرسبز بود واقع درمیان سیلورلود و لیم لایت.سپاه شمال گوندور آن جا در معرض تهدید قرار داشت.در وُلد شکست خورده بودند و راه شان به جنوب قطع شده بود و به اجبار از لیم لایت گذشته بودند که اورک ها یورش آوردند و آنان را به سوی آندوین راندند.همه امید ها از دست رفته بود که سواران،غیرمنتظره از شمال رسیدند به عقبه ی سپاه دشمن زدند.آن گاه اوضاع نبرد به کلی برگشت و دشمن با تلفات فراوان به آن سوی لیم لایت رانده شد.ائورل سوارانش را به تعقیب دشمن واداشت و رعب و وحشتی که پیشاپیش سواران شمال حرکت می کردند،چنان عظیم بود که متجاوزان به ولد نیز سرآسیمه شدند،و سواران در دشت های کاله ناردون به تعقیب آنها پرداختند. شمار مردم آن ناحیه پس از شیوع طائون رو به کاهش گذاشته بود و بیشتر باقی ماندگان به دست شرقی های وحشی قتل عام شده بودند.از این رو کیریون به جای پاداش کمکی که از جانب ائورل رسیده بود، کاله ناردون،سرزمین واقع در میان آندوین و ایزن را به او بخشید؛و مردم ائورل زنان و کودکان و اموال خویش را از شمال به آنجا آوردند و در آن سرزمین ساکن شدند.و نام جدید سرزمین چابک سواران را بر آن نهادند و خود را ائورلینگاس نامیدند؛اما سرزمین فوق را در گوندور،روهان می نامند و مردم آن را روهیریم،که معنی آن ساحبان اسبان(میرآخوران)است.بدین ترتیب نخستین شاه سرزمین چابک سواران ائورل بود و او تپه ای سبز را در پای کوهستان سپید که مرز جنوبی آن سرزمین بود،به عنوان سکونت گاه انتخاب کرد.پس از آن روهیریم ها به عنوان مردمانی آزاد تحت فرمانروایی پادشاهان و قوانین خود،اما در پیندی تنگاتنگ با گوندور،در آنجا زیستند. نام فرمانروایان و سلحشوران بسیار و زنان زیبا و متهور در ترانه های روهان ثبت گشته که هنوز یاد آور شمال است.می گویند فرومگار نام رئیس قبیله ای است که مردم اش را به ائوتئود راهنمایی کرد.نقل است فرام نام پسر اوست که اسکاتا،اژدهای بزرگ ارد میترین را کشت،و این سرزمین آن پس از جور ثعبان های دراز روی آرامش به خود دید.بدین ترتیب فرام صاحب ثروتی عظیم گشت،اما با دورف ها که خواستار گنجینه ی اژدها بودند رابط خصمانه داشت.فرام حتی پشیزی از آن گنجینه را با دورف ها تسلیم نکرد و در عوض دندان های اسکاتا را که با آن گردنبندی ساخته بودند نزد ایشان فستاد و گفت:گنجینه های شما را توان رقابت با جواهراتی از این دست نیست،چرا که دشوار به دست می آیند.برخی می گویند که دورف ها فرام را به سبب این اهانت به قتل رساندند.هیچ گاه دوستی عمیقی میان ائوتئود و دورف ها برقرار نبود. لئود نام پدر ائورل بود.رام کننده ی اسب های وحشی بود؛و در آن روزگار از این اسب ها در آن سرزمین بسیار یافت می شد.لئود کره ای سپید را به دام انداخت و طولی نکشید که این کره به اسبی تنومند و زیبا و مغرور بدل گشت.هیچ کس از عهده ی رام کردن این اسب برنمی آمد.هنگامی که لئود به خود جرأت داد و بر پشت اسب نشست،اسب رمید و او را با خود برد و سرانجام بر زمین انداخت و سر لئود به سنگ اصابت کرد و بدین ترتیب درگذشت.در آن هنگام لئود چهل و دو ساله و پسرش جوانی شانزده ساله بود. ائورل سوگند خورد که انتقام پدر را بستاند.زمانی دراز به دنبال اسب گشت و سرانجام او را از دور دید؛ همراهان ائورل انتظار داشتند که او خود را به تیررس اسب برساند و او را بکشد.اما وقتی نزدیک شدند،ائورل خود را از خانه زیرین بالا کشید و بانگ زد:«بدین سو بیا،ای بلای جان مردان و نامی جدید بگیر!»در کمال تعجب دیدند که اسب نگاهی به ائورل انداخت و پیش آمد و در برابر او ایستاد،و ائورل گفت:«فلاروف ات می نامم.آزاد بودن را دوست می داشتی،و من از این رو تو را سرزنش نمی کنم و اکنون باید تا پایان عمر خون بهایی سنگین برای آزادی ات بپردازی.» آنگاه ائورل بر پشت اسب نشست و فلاروف تسلیم شد؛و ائورل بی دهنی و لگام به سوی خانه راند؛و پس از آن نیز همیشه به همین سبک وسیاق از او سواری می گرفت.اسب زبان آدمیزادگان را می دانست،اما اجازه نمی داد که هیچ آدمیزادی جز ائورل بر او سوار شود.ائورل سوار بر فلاروف بود که به دشت کلبرانت آمد؛زیرا معلوم گشت که این اسب همچون آدمیزادگان از عمری طولانی برخوردار است.این اسبان میراس نام داشتند که تا به روزگار شدوفکس به هیچ کس مگر پادشاهان سرزمین روهان و یا پسران آنها سواری نمی دادند.آدم ها می گویند بما(همان که الدار او را اورومه می نامند)کره ی این اسبان را از غرب دریا بدینجا آورده است. از شاهان سرزمین چابک سواران،از ائورل تا تئودن،بیش از همه از هلم پتک مشت سخت گفته اند.وی مردی عبوس و بسیار نیرومند بود.در همان روزگار مردی بود فرکا نام،که خود را از تبار شاه فری واین می دانست،هرچند که به قول مردمان بیشتر اصل و نسبی دون لندی داشت و موهای سر او سیاه بود.فرکا ثروت ثروت و قدرتی عظیم به هم زد و در هر دو سوی رود آدورن{این رود از غرب ارد نیمراس به سوی ایزن جاری می شود.}زمین های فراوان داشت.وی نزدیک به سرمنشاء رود استحکاماتی برای خود ترتیب داد و چندان که باید و شاید در برابر شاه فرمانبردار نبود.هلم به او بدگمان بود،اما وی را برای رایزنی نزد خود فرا می خواند؛و فرکا هرگاه مایل بود در این جلسات حضور می یافت. فرکا یک روز با سواران بسیار به این جلسات آمد،و از هلم خواست که دست دخترش را در دست پسر او وولف بگذارد.اما هلم گفت:«تو از آخرین بار که اینجا بودی بزرگ تر شده ای ولی این بزرگ شدن بیشتر مربوط به پیه شکم توست.»و مردان به این سخن خندیدن،زیرا،فرکا شکمی فربه داشت. آنگاه فرکا خشمگین شد و شاه را دشنام داد و سرانجام چنین گفت:«پادشاه پیری که عصای تقدیمی را نمی پذیرد ممکن است از پا بیفتد.»هلم در پاسخ گفت:«خویشتن دار باش!ازدواج پسر تو امری کوچک و پیش پا افتاده است.بگذار هلم و فرکا این موضوع را بعد میان خود حل و فصل کنند.وظیفه ی شاه و شورای او رسیدگی به موضوعات روز است.» وقتی اجلاس به پایان رسید،هلم ازجا برخواست و دست بزرگش را برشانه فرکا نهاد و گفت:«شاه ماذون نیست که در خانه خود نزاع به پا کند،اما دست مردمان در بیرون بازتر است؛»و فرکا پیشاپیش خود را از ادوراس بیرون آورد و به دشت برد.خطاب به مردان فرکا که پیش آمدند گفت:«کنار بمانید!ما را شاهدی نیاز نیست.قصد داریم در خلوت موضوعی را میان خود حل و فصل کنیم.برویم و با مردان من مشغول گفت و گو شوید!»و آنان نگریستند و شمار انراد شاه را بیشتر دیدند و عقب کشیدند. شاه گفت:«ای دون لند اکنون هلم را تنها و بی سلاح برای درآویختن در برابر خود می یابی.اما تو پیش از این سخن بسیار گفته ای و اینک نوبت من است که سخن بگویم.فرکا،بلاهت تو همراه با شکمت بزرگ تر شده.تو از عصا حرف می زنی!اگر هلم عصای کج و کوله ای را که به سویش پرت می کنند خوش نداشته باشد،آن را می شکند.اینچنین!»و این را گفت و با مشت چنان ضربتی به فرکا زد که او از هوش رفت و اندکی بعد درگذشت. آنگاه هلم پسر فرکا و خویشان نزدیک او را دشمنان شاه خواند؛و آنها راه گریز در پیش گرفتند چرا که هلم بی درنگ سپاه سواره بزرگی را به مرزهای غربی گسیل کرده بود. چهار سال بعد(2785)روهان با مشکلاتی عظیم دست به گریبان بود و امکان ارسال کمک از جانب گوندور وجود نداشت،زیرا سه ناوگان بزرگ از دزدان دریا به گوندور حمله آورده بودند و سرتاسر سواحل آن سرزمین درگیر جنگ بود.در همین زمان روهان بار دیگر از جانب شرق مورد تهاجم قرار گرفت،و دون لندی ها فرست را غنیمت شمردند و از بالای ایزن و پایین ایزنگارد به روهان حمله آوردند.طولی نکشید که معلوم شد وولف رهبری مهاجمان را بر عهده دارد.نیروی عظیم در اختیار داشت،و با دشمنان گوندور که در مصب رودهای لف نویی و ایزن در ساحل پیاده شده بودند،پیوند اتحاد بسته بودند. روهیریم ها شکست خوردند و سرزمینشان به تصرف درآمد.و کسانی که از مهلکه و اسارت جان سالم به در بردند،به دره های کوهستانی گریختند.هلم با تلفات فراوان از گذرگاه ایزن عقب نشست و در شاخ آواز و فرکند پشت آن(که پس از آن گودی هلم نامیده شد)پناه گرفت.سپاه او در آنجا به محاصره در آمد. وولف ادوراس را متصرف شد و در مدوسلد اقامت گزید و خود را شاه خواند.هم آنجا بود که هالت، پسر هلم آخرین مدافع مدوسلد در برابر دروازه از پای در آمد. اندکی پس از این وقایع،زمستان طولانی از راه رسید و روهان نزدیک به پنج ماه در زیر برف مدفون گشت(از نوامبر تا مارس9-2758).روهیریم ها و نیز دشمنان شان از سرما،و از قحطی که بسیار بیشتر به درازا کشید،متحمل لطمات فراوان شدند.در گودی هلم سپاهیان پس از یول(جشن سال نو)با گرسنگی دست به گریبان بودند؛و از سر نومیدی بر خلاف اندرز شاه،به رهبری هاما پسر کهتر او برای شبیه خون و یورش از گودی بیرون آمدند،و در میان برف گم شدند.هلم از قحطی اندوه درنده خو و نزار گشته بود؛و هول و هراسی که ازاو بر دل دشمنان می افتاد به تنهایی از هول و هراس مردان بسیار که در کار دفاع از ارگ شاخ آواز بودند،بیشتر بود.سپید پوش،یکه و تنها بیرون می رفت و همچون ترول ها سرزمین های برفی،به اردوگاه دشمنان می زد و با دست خود شمار زیادی از آنان را می کشت.مردم بر این باور بودند که اگر چه او هیچ سلاحی با خود ندارد،هیچ سلاحی بر او کارگر نمی افتد. لون لندی ها می گفتند که اگر او هیچ خوراکی نیابد،گوشت انسان می خورد.این افسانه مدت ها در دون لند بر سر زبان ها بود.هلم شاخ بزرگی داشت،به زودی معلوم شد که او هرگاه قصد شبیه خون زدن به دشمنان را دارد،پیش از عزیمت در این شاخ می دمد و نفیر آن دو گودی طنین افکن می شود؛و آنگاه هول و هراسی چنان عظیم بر دل دشمنان می افتاد که آنها به جای گردآمدن و اسیر کردن و یا کشتن او، به پایین تنگه می گریزند. یک شب مردان صدای نفیر شاخ را شنیدند اما هلم بازنگشت.صبح هنگام،پرتوی خورشید پدیدار شد،و این اولین پرتو پس از روز های طولانی بود،و مردان پرهیبت سپیدی را دیدند که بی حرکت و تنها روی سد ایستاده بود و هیچ یک از دون لندی ها جرأت نزدیک شدن به او را نداشت.آنک هلم آنجا ایستاده بود، بی حرکت همچون سنگ،با پاهای استوار.باز مردان می گفتند که نفیر شاخ گاه و بی گاه در گودی به گوش می رسید و شبح هلم در میان دشمنان روهان می گشت و آنها را از هول و هراس می کشت. اندک زمانی گذشت و زمستان از حد افتاد.سپس فری لاو،پسر هیلد،خواهر هلم از دون هارو که بسیاری به آنجا گریخته بودند،پایین آمد؛و با گروه کوچکی از مردان از جان گذشته،وولف را در مدوسلد غافلگیر کرد و کشت،و ادوراس را باز پس گرفت.سیل های عظیمی بعد از برف و یخبندان به راه افتاد و دره انت واش به باتلاقی گسترده تبدیل گشت.مهاجمان شرقی نابود و یا عقب رانده شدند؛و سرانجام کمک از جانب گوندور،هم از جاده های شرق و هم غرب کوهستان به روهان رسید.پیش از پایان سال(2759) دون لندی ها حتی از ایزنگارد بیرون رانده شدند؛و فری لاو پادشاه شد. پیکر هلم را از شاخ آواز به آنجا آوردند و در پشته نهم به خاک سپردند.از آن پس که سیمبلمینه سپید به انبوهی آنجا رست،چنین می نمود که پشته،برف پوش شده است.پس از درگذشت فری لاو سلسله جدیدی از پشته ها آغاز شد. شمار روهیریم ها بر اثر قحطی . از دست رفتن رمه ها و اسبان سخت رو به کاهش گذاشته بود؛و جای شکر بود که تا سالیان سال هیچ خطر عمده ای آنان را تهدید نکرد،زیرا تا به عهد شاه فولک واین قدرت و توان پیشین خود را باز نیافتند. هنگام تاجگذاری فری لاو بود که سارومان ظهور کرد و با هدایا و زبانی که تملق تهور روهیریم ها را می گفت،به آنجا آمد.همگان مقدم این میهمان را گرامی داشتند.اندکی پس از آن سارومان در ایزنگارد رحل اقامت افکند.اجازه این اقامت را برن،کارگزار گوندور صادر کرده بود،زیرا،گوندور ایزنگارد را یکی از استحکامات قلمرو خود می پنداشت و نه بخشی از روهان.همچنین برن کلید داری اورتانگ را به سارومان واگذاشت.برج اورتانگ برجی بود که هیچ خصمی یاری آسیب زدن و ورود به آن را نداشت. به این ترتیب سارومان اندک اندک رفتار فرمانروایان را در پیش گرفت؛او نخست ایزنگارد را به نیابت از جانب کارگزار و متولی برج در اختیار گرفت.با این حال فری لاو همچون برن از ترتیب امور و از این که می دانست ایزنگارد در دست دوستی قدرتمند قرار گرفته است،خشنود بود.سارومان زمانی دراز رفتاری دوستانه پیش کرد و شاید ابتدا در نیات خود صادق بود.هرچه بعد ها کمتر کسی تردید داشت که سارومان برای به دست آوردن سنگی که هنوز آنجا بود و نیز با قصد بنیان نهادن قدرت اش به آنجا رفته است.وی یقینن پس از آخرین شورای سپید(2953)اغراضی پلید،اما پنهانی نسبت به روهان داشت. سارومان بعدها ایزنگارد را از آن خود ساخت و آنجا را اندک اندک گویی برای هم چشمی با باراد-دور به حصنی حصین و مخوف بدل ساخت.وی سپس دوستان و خادمان خود را از میان تمام کسانی که از گوندور و روهان متنفر بودند خواه آدمیزاد و خواه موجوداتی بسیار پلیدتر در آنجا گرد آورد. شاه سرزمین چابک سواران سلسله نخست سال{سالها بر اساس تقویم گوندور(دوران سوم)ارائه شده است.تواریخ ثبت شده در حاشیه صفحه مربوط به سال تولد و مرگ پادشاهان می باشد} 2545-2485؛ 1-ائورل جوان.وی را از این رو چنین می نامند که در جوانی جانشین پدر گشت و تا به آخر روزگار خود زردموی و گلگون چهره باقی ماند.اما عمر او به سبب حمله مجدد شرقی ها کوتاه شد.ائورل در نبرد ولد از پای در آمد و نخستین پشته رابرای او برآوردند،فلاروف را نیز همراه او در همان پشته به خاک سپردند. 2570-2512؛ 2-برگو.او دشمن را از ولد و روهان بیرون راند و روهان سالهای سال از شر حمله دشمنان در امان ماند.درسال2569بنای تالار عظیم مدوسلد را به پایان رساند.در جشن بزرگداشت این واقعه پسر او بالدور سوگند یاد کرد که(جاده های مردگان)را در پیش گیرد، و هیچ گاه بازنگشت برگو در ماتم این حادثه سال بعد درگذشت. 2645-2544؛ 3-الدور پیر.وی دومین پسر برگو بود.دلیل اشتهارش به لقب پیر این بود که تاسنین کهولت زیست و به مدت75سال سلطنت کرد.در عهد او کار روهیریم ها رونق گرفت و آنان آخرین بقایای مردم دون لند را که هنوز در شرق ایزنگارد می زیستند،از سرزمین خود بیرون راندند،یا مطیع و منقاد خود ساختند.دره های هارو و دیگر دره های کوهستانی در عهد او مسکونی گشت.از سه پادشاه بعدی روایت های اندکی به جا مانده است،زیرا روهان در عهد آنان از صلح و رفاه برخوردار بود. 2659-2570؛ 4-فریا.پسر ارشد،اما چهارمین فرزند الدور؛وی هنگامی به پادشاهی رسید که پیر شده بود. 2680-2594؛ 5-فری واین. 2699-2619؛ 6-گلدوین. 2718-2644؛ 7-دئور.در روزگار او دون لندی ها غالباً از ایزن به روهان شبیه خون می زدند.درسال 2710حصار متروک ایزنگارد را متصرف شدند و روهان از عهده ی بیرون راندن آنان برنیامد. 2741-2688؛ 8-گرام. 2759-2691؛ 9-هلم پتک مشت. در اواخردوران سلطنت اوروهان درنتیجه تجاوز بیگانگان و زمستان طولانی دچار لطمات فراوان شد.هلم و پسرانش هال و هاما از میان رفتند.فری لاو و خواهر زادهی هاما به سلطنت رسید. سلسله دوم 2798-2726؛ 10-فری لاو و پسر هیلده.در عهد او سارومان به ایزنگارد آمد و در آن هنگام دون لندی ها از ایزنگارد بیرون رانده شده بودند.روهیریم ها نخست از دوستی او در روزگار عسرت و ضعف که از پی آمد،بهره مند شدند. 2842-2752؛ 11-بریتا.مردمش او را لۀوفا مینامند،چه همگان او را دوست داشتند؛ وی دست و دلباز و یاری گر نیازمندان بود.در عهد او جنگی با اورک ها به وقوع پیوست،اورک هیی که از شمال رانده شده بودند ودر کوه های سپید پناه گاهی می جستند.هنگام درگذشت او تصور می شد همه اورک ها کشته شده بودن؛اما چنین نبود. 2851-2780؛ 12-والدا.وی تنها به مدت نه سال سلطنت کرد.والدا با گروهی ازهمراهانش هنگام عبور از جاده های کوهستانی دون هارو در کمین اورک ها گرفتار آمد و کشته شد. 2864-2804؛ 13-فولکا.وی شکارچی بزگی بود،اما عهد کرده بود تا هنگامی اورکی در روهان باقی مانده است،به شکار جانوران وحشی نپردازد.وقتی آخرین اورک را یافت و نابود کرد،راهی شکار خرس بزرگ تپه اورک هالت واقع در بیشه فیراین شد.فولکا خرس را کشت،اما خود بر اثر زخم دندان خرس درگذشت. 2903-2830؛ 14-فولک واین.وقتی به سلطنت رسید،روهیریم ها نیروی خود را بازیافته بودند.وی مرزهای غربی(واقع در میان آدورن وایزن)را که به اشغال دون لندی ها در آمده بود،از نو متصرف شد.روهان در روزگار سختی کمک زیادی از جانب گوندور دریافت کرده بود.از این رو شاه هنگامی که شنید هارادریم ها با سپاهی عظیم گوندور را مورد تاخت و تاز قرار داده اند،گروهی بزرگ از سپاهیانش را به یاری کارگزار فرستاد.وی دوست می داشت که رهبری سپاهیان را برعهده بگیرد،اما منصرف شد،و پسران توامانش فولکرد و فاسترد (متولد به سال2858)به جای او عازم شدند.این دو پسر در کنار هم در نبردی که در ایتیلین به وقوع پیوست(2885)از پای درآمدند.تورین دوم اهل گوندوربرای فولک واین خون بهای گران از زر فرستاد. 2953-2870؛ 15-فنگل.او سومین پسر و چهارمین فرزند فولک واین بود.از او چندان به نیکی یاد نکرده اند.نسبت به خوراک و زر حریص بود و با امیران سپاه و فرزندان خود سر نزاع داشت.تنگل سومین فرزند و تنها پسر او پس از رسیدن به سن بلوغ روهان را ترک گفت و زمانی دراز در گوندور زیست و در خدمت تورگون افتخارات بسیار کسب کرد. 2980-2905؛ 16-تنگل.وی تا دیرگاه زن نستاند،اما در سال2943با مورون اهل لوسارناخ که هفده سال از خود او جوان تر بود،وصلت کرد.مورون در گوندور برای او سه فرزند زاد که از میان آنان تئودن فرزند و تنها پسرش بود.با درگذشت فنگل روهیریم ها او را فراخواندند و تنگل با اکراه تن به بازگشت داد.اما معلوم شد که پادشاهی نیکو و خردمند است؛هرچند که در دربار او زبان گوندور به کار می رفت و همگان این امر را خوش نمی دانستند.مورون دو دختر دیگر در روهان برای شاه به دنیا آورد؛و آخرین دختر،تئودن اگر چه فرزند دوران کهولت او بود و دیر پا به جهان گذاشت(2963)زیبا تر از دیگران بود.برادرش او را از ته دل دوست می داشت.چیزی از بازگشت تنگل نگذشته بود که سارومان خود را فرمانروای ایزنگارد اعلام کرد و با دست اندازی به مرزهای روهان و حمایت از دشمنان آن سرزمین، مایه نگرانی شد. 3019-2948؛ 17-تئودن.در فرهنگ روهان او را تئودن احیاء شده می نامند،زیرا،او بر اثر افسون های سارومان در سراشیبی زوال افتاد،اما به دست گندالف شفا یافت،و در سال آخر عمر خود قیام کرد و سپاهیانش را در شاخ آواز(گودی هلم)و اندکی پس از آن در دشت های په له نور،در بزرگترین نبرد دوران به سوی پیروزی رهنمون شد.وی در برابر دروازه موندبروگ از پای در آمد.زمانی در سرزمینی زاده بود،در میان شاهان مرده گوندور آرامید اما او را به روهان بازگرداندند و در هشتمین پشته سلسله دوم در ادوراس به خاک سپردند. آنگاه سلسله ای جدید آغاز گشت. سلسله سوم در سال2989تئودوین به همسری ائوموند اهل فولد شرقی،سپهسالار بزرگ سرزمین چابک سواران در آمد.پسر او ائومر در سال2991به دنیا آمد،و دخترش ائووین به سال2995.در آن روزگار سائورون بار دیگر قیام کرده و سایه ی موردور تا به سرحد روهان رسیده بود.اورک ها در نواحی شرقی دست به چپاول،و کشتن و یا دزدیدن اسبان گشوده بودند.اورک های دیگر از کوه های مه آلود به سرزمین رواهان سرازیر می شدند و بسیاری از آن ها یوروک های بزرگ بودند که در خدمت سارومان قرار داشتند،هر چند که در آن هنگام کسی به سارومان مظنون نبود.مسئولیت عمده ی ائوموند در مرزهای شرقی بود؛و او اسبان را بسیار دوست می داشت و از اورک اه متنفر بود.هر گاه خبر چپاول به او می رسید غالباً از شدت خشم،دور از احتیاط و با شماری اندک از سواران به مقابله می راند.و چنین شد که در سال 3002 از پا در آمد؛گروهی کوچک از اورک ها را به سوی مرزهای امین مویل تعقیب کرد،و وقتی به آنجا رسید سپاهی بزرگ از میان صخره ها بر او کمین می گشود و غافلگیرش کرد. اندکی بعد تئودوین بیمار شد و درگذشت و این مرگ موجب اندوه شاه شد.و شاه فرزندان خواهر را به دربار خود آورد و آنان را پسر و دختر خود خواند.تئودن تنها صاحب یک فرزند بود،تئودرد پسرش که در آن هنگام بیست و چهار سال داشت؛و شهبانو الف هیلد که گاه دنیا آوردن فرزند دار فانی را وداع گفته بود و شاه پس از او ازدواج نکرده بود.ائومر و ائووین در ادوراس بزرگ شدند و شاهد راه یافتن سایه های تاریک به تالار های تئودن بودند.ائومر شباهتی تام به اجداد خود اشت.اما ائووین باریک و بلند قامت بود،با زیبایی و غروری که آن را از جنوب،از مورون اهل لوسارناخ که روهیریم ها او را برق پولاد می نامیدند،به ارث برده بود. (3804)63دچ-2991ائومر ائادیگ.به گاه جوانی ارتشبد سرزمین چابک سواران شد(3017)و مسئولیت پدر در مرزهای شرقی به او محول گشت.در جنگ حلقه،تئودرد در نبرد با سارومان در گذرگاه های ایزن از پای درآمد.از این رو تئودن پیش از مرگ خود در دشت های پله نور ائومر را وارث خود و شاه خواند.در همان روز ائووین به سبب کارزار در آن نبرد که خود را در لباس مبدل به آن رسانده بود،اشتهاری عظیم به دست آورد؛و پس از آن او را در سرزمین چابک سواران به نام بانو سپردست می شناختند.{زیرا آن دست او که سپر داشت به ضربت گرز شاه جادوپیشته شکسته بود؛اما در آن کارزار شاه جادوپیشه نیست و نابود گشت،و بدین ترتیب سخنان پیشگویانه گلورفیندل به شاه آرنور،که شاه جادوپیشه به دست مردان از پای در نخواهد آمد،جامه ی حقیقت پوشید. در ترانه های سرزمین روهان آمده است که ائووین در این عمل قهرمانانه از یاری جاودان تئودن که او نیز نه یک مرد،بلکه هافلینگی از اهالی سرزمین های دوردست بود،برخوردار گشت،با این حال ائومر در روهان هافلینگ را مرتبت بخشید و نام هولدواین را به او اعطاء کرد.(این هولدواین کسی نبود جز مریادوک شکوهمند،ارباب باک لند.).} ائومر شاه بزرگی بود،و چون در جوانی به جای تئودن بر تخت نشست سلطنت او شصت و پنج سال به درازا کشید که دوران آن طولانی تر از دوران سلطنت دیگر پادشاهان به جز آلدور پیر بود.در جنگ حلقه،با شاه اله سار و ایمراهیل اهل آمروت دوستی به هم زد؛و بار ها به گوندور رفت.و در آخرین سال دوران سوم با لوتیریل دختر ایمراهیل پیوند زناشویی بست.پسر آنان الف واین زیبا روی پس از پدر به حکمرانی رسید. در عهد ائومر مردمان روهان چنان که می خواستند از صلح و آرامش برخوردار بودند،و شمار مردمان هم در دره ها و هم دشت ها رو به افزایش گذاشت و زاد و ولد اسبان فزونی گرفت.اینک شاه اله سار در گوندور و نیز آرنور حکمرانی می کرد.وی شاه تمام قلمرو باستانی بود،مگر روهان؛زیرا،اله سار هبه ی کیریون به ائومر را تمدید و ائومر بار دیگر سوگند ائورل را تجدید کرد.و غالباً به آن جامه عمل پوشاند. زیرا اگر چه دوران سائورون سپری گشته بود و شاه غرب می بایست دشمنان بسیاری را منقاد سازد تا درخت سپید در صلح و آرامش رشد کند.و هرگاه شاه اله سار عازم جنگ بود،شاه ائومر او را نیز همراهی می کرد؛و صدای تندر سوارنظام روهان در آن سوی دریای رون و دشت های دوردست جنوب طنین انداز شد،و اسب سپید بر روی چمن زار تا به گاه دوران پیری ائومر،در بادهای بسیار به اهتزاز در آمد.

:: بازدید از این مطلب : 367
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com