عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به نظر شما بهترین و هیجان انگیزترین مبارزه در شش گانه جکسون کدام است؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 28
بازدید هفته : 265
بازدید ماه : 797
بازدید کل : 70460
تعداد مطالب : 192
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


Alternative content



گوندور و وارثان آناریون پس از آناریون که در برابر باراد-دور از پای درآمد،سی و یک پادشاه در گوندور بر تخت نشستند.اگر چه جنگ هیچ وقط در مرز ها متوقف نشد،ثروت و قدرت دونه داین جنوب از راه زمین و دریا تا به عهد آتاناتار دوم که آلکارین شکوهمند نامیده می شد،در طی بیش از یک هزار سال افزایش یافت.با این حال نشانه های انحطاط از پیش ظاهر گشته بود،چه، مردان برین جنوب دیر زن می ستاندند،و شمار فرزندان شان اندک بود.نخستین شاه بی فرزند فالاستور بود و دومین شان نارماکیل اول،پسر آتاناتار آلکارین. استوهر هفتمین شاه بود که میناس آنور رااز نو بنا کرد،و از آن پس شاهان،تابستان بیشتر به جای ازگلیات در آنجا اقامت می گزیدند.در دوران او بود که مردمان وحشی برای نخستین بار بر گوندور حمله آوردند.اما تاروستار،پسر او حمله آنان را دفع کرد و بیرون شان راند و نام رومنداکیل،فاتح شرق را بر خود نهاد.هرچند او بعد ها در نبرد با سپاهیان تازه نفس شرقی ها کشته شد.تورامبار پسر رومنداکیل انتقام او را ستاند و در شرق دست به کشور گشاهی زد. با سلطنت تارانون،دوازدهمین شاه سلسله شاهان دریانورد آغاز گردید،شاهانی که ناوگان ساختتند وسلطه ی گوندوررا درطول غرب و جنوب مصب های آندوین گسترش دادند. تارانون برای بزرگداشت پیروزی هایش در مقام فرمانده لشکریان با نام فالاستور، «فرمانروای سواحل»تاج بر سر نهاد. آرنیل اول،برادرزاده ی وی که از پی او بر تخت نشست،بندرگاه باستانی پلارگیر رامرمت کرد و ناوگانی بزرگ ترتیب داد.از زمین و دریای اومبار را در محاصره گرفت و آن را بگشود،و اومبار یکی از بندرگاه ها و دژهای عظیم قدرت گوندور گشت«دماغه ی بزرگ و خلیج اومبار در محاصره خشکی، از روزگاران قدیم جزئی از سرزمین نومه نوری بود،آنجا دژ مردمان شاه بود.اما پس از آن که سائورن آنان را از راه به در برد،نومه نوری سیاه نام گرفتند،و بیش از همه از پیروان الندیل متنفر بودند.پس از سقوط سائوروننژاد آنان رو به زوال گرفت یا با دیگر مردمان سرزمین میانه آمیخت،اما مردم آنجا تنفر از گوندور را بی کم و کاست به ارث بردند تسخیر اومبار از این رو تنها با بهایی گزاف میسر گردید.». اما آرندیل زمان درازی پس از پیروزی خود زنده نماند.او با کشتی ها و مردم بسیار در توفان اومبار از بین رفت.کیریاندیل پسر او ساختن کشتی ها را ادامه داد،اما مردان هاراد به رهبری فرمانروایانی که از اومبار رانده شده بودند،با نیرویی عظیم بر آن استحکامات حمله آوردندو و کیریاندیل در نبرد هارادویت از پای در آمد. سال های سال اومبار تحت محاصره بود،اما تسخیر کامل آنجا به سبب نیروی دریایی گوندور امکان پذیر نبود.کیریاهر پسر کیریاندیل در عهد خود باتلاش بسیار سرانجام با گرد آوردن نیرو از راه شمال،از خشکی و دریا پیش رفت و لشکریان با گذشتن از رودخانه ی هارنن، مردان هاراد را به کلی درهم شکست و پادشاه آنان به ناچار فرمانروایی مطلق گوندور را پذیرفت (1050) . کیریاهر آنگاه نام هیارمنداکیل«فاتح جنوب»را برای خود برگزید.قدرت هیارمنداکیل موجب گشت هیچ دشمنی را یاری آن نباشد که در طی دوران طولانی باقی مانده از سلطنت اش او را به منازعه بخواند.وی یکصدوسی و چهار سال پادشاهی کرد،که تولانی ترین مدت پادشاهی در دودمان آناریون بود. در عهد وی گوندور به اوج قدرت خود رسید.قلمرو او از شمال تا کلبرانت و رخبام جنوبی سیاه بیشه،از غرب تا گری فالاد، از شرق تا دریای محصور در خشکی رون،از جنوب تا رود هارنن،و از آنجا در طول ساحل تا شبه جزیره و بندرگاه اومبار گسترش یافت.آدم های دره آندوین اقتدار او را به رسمیت شناختندرو شاهان هاراد سر بندگی در برابر گوندور فرود آوردند و پسرانشان به عنوان گروگان در دربار شاهان گوندور زیستند. موردور اگر چه متروک گشته بود،تحت مراقبت دژهای عظیم قرار داشت که گذرگاه ها را می پاییدند. سلسله پادشاهان دریانورد این چنین به پایان رسید.آتاناتار آلکارین،پسر هیارمنداکیل بسیار باشکوه زیست چندان که مردم می گفتند گوهرهای گران بها در گوندور مثل ریگ بازیچه ی کودکان است.اما آتاناتار تن آسانی را خوش می داشت و برای حفظ و نگه داری قدرتی که به ارث برده بودهیچ تلاشی به کار نبست، و دو پسر او نیز خلق و خوی مشابه داشتند.زوال گوندور پیش از مرگ او آغاز شده بود و بی تردید دشمنان نیز شاهد این زوال بودند.از مراقبت موردور غفلت ورزیدند.با این همه نزول نخستین حادثه ی عظیم و شوم بر سر گوندور تا عهد والاکار به تعویق افتاد:جنگ داخلی به سبب کشمکش های خانوادگی، که خسارت و ویرانی عظیمی را در پی آورد و صدمات آن هیچ گاه به تمامی ترمیم نشد. مینالکار پسر کالماکیل مردی پر شور و حرارت بود و نارماکیل درسال1240 برای آسوده کردن خود از وظایف،او را نایب السلطنه ی تمام قلمرو کرد.از آن به بعد مینالکیل با نام شاهان به رتق و فتق امور گوندور مشغول شد تا ان که پس از پدر بر جای او بر تخت نشست.دغدغه ی خاطر عمده ی او مردمان شمال بودند. در آرامشی که ره آورد گوندور بود،شمار این مردمان فزونی گرفته بود.شاهان به این مردمان التفات داشتند،چه،از نظر خویشاوندی در مقایسه با مردمان کهتر به دونه داین نزدیک تر بودند(زیرا بیشتر اینان از اعقاب مردمانی بودند که اصل و تبارشان به اداین عهد باستان می رسید)،و زمین های گسترده ی آن سوی آندون در جنوب سبز بیشه بزرگ را به آنان بخشیدند تا آنجا را در برابر هجوم مردمان شرق حراست کنند.بیشتر حملات شرقی ها در گذشته از روی دشت های میان دریای محصور در خشکی و رشته کوه خاکستری صورت گرفته بود. در روزگار نارماکیل اول حملات آنان گرچه ابتدا با نیرویی اندک،بار دیگر آغاز شد،اما نایب السلطنه دریافت که مردمان شمال همیشه به گوندور وفادار نمی مانند،و گروهی از آنان خواه از روی طمع برای به دست آوردن غنایم جنگی،یا ادامه عداوت مابین امیران شان،با نیرو های شرق متحد می شوند.از این رو مینالکار در سال1248لشکرکشی عظیمی تشکیل داد و ما بین رووانیون و دریای محصور در خشکی سپاه عظیم شرق را درهم شکست و تمام اردوگاه ها و سکونت گاه های آنان را در شرق نابود ساخت.وی سپس نام رومنداکیل بر خود نهاد. رومنداکیل هنگام بازگشت،ساحل غربی آندوین را تا نصب رود لیم لایت تقویت کرد و بیگانگان را از آمدن در طول رودخانه به این سوی امین مویل نهی فرمود.همو بود که ستون های آرگونات را در ورودی نن هیتو ئل بساخت.اما از آنجا که نیاز به نفرات داشت و می خواست که پیوند میان گوندور و مردم شمال راتحکیم کند،گروهبزرگی از آنان را به خدمت خویش گماشت و برخی را در سپاهش رتبه های بلند بخشید. رومنداکیل به ویدوگاویا که او را در جنگ یاری کرده بود، عنایت خواص مبذول کرد.ویدوگاویا نام خود را شاه رووانیون گذاشت و به راستی که قدرتمندترین امیران شمال بود،هرچند که قلمروی خود را مابین سبز بیشه و رودخانه کلدوین(رودخانه رانینگ[روان]) قرار داشت.در سال 1250رومنداکیل پسر خود والاکار را در مقام سفیری برای اقدامات به نزد ویدوگاویا فرستاد تا او با زبان و آداب و رسم و سیاست های مردمان شمال آشنا شود.اما والاکار از نقشه های پدر پا فراتر گذاشت.او به تدریج عاشق زمین های شمالی و مردمان آنجا گشت و با ویدوماوی دختر ویدوگاویا پیوند زناشویی بست.و این ماجرا چند سالی پیش از بازگشت او اتفاق افتاد.ثمره ی این ازدواج بعد ها موجب کشمکش های خانوادگی و جنگ گردید. «چه،آدم ها ی پاک نژاد گوندور،مردمان شمال را به میان خود با دیده ی شک و تردید می نگریستند،و این امر تا آن زمان سابقه نداشت که وارث تاج و تخت،یا هیچ یک از پسران شاه با مردمان کهتر یا با نژاد بیگانه وصلت کند.از همان هنگام که شاه والاکار به سن کهولت رسید شورش هایی در ایالت های جنوبی به وقوع پیوست.شهبانو زنی زیبا و نجیب بود،اما بنا به تقدیر مردمان کهتر عمری کوتاه داشت، بیم دونه داین از این بود که این امر در مورد فرزندان او نیز صادق باشد و شکوه شاهان آدمیان از دست برود.و نیز مایل نبودند که پسر او را به فرمانروایی بپذیرند،پسری که اگر چه اکنون الداکار نامیده می شود،در سرزمینی بیگانه از مادر زاده و در کودکی وینیتاریا نام گرفته بود که از نام های سرزمین مادرش بود.» «از این رو وقتی الداکار بر جا نشست،جنگ در گوندور آغاز شد.اما معلوم شد محروم کردن الداکار از میراث به آسانی میسر نیست.وی روح جسور مردم شمال را به اصل و نصب خود ا گوندور افزوده بود. جذاب و متهور بود،و مثل پدر هیچ نشانی از کهولت زودرس در او دیده نشد.وقتی هم پیمانان به رهبری اعقاب پادشاهان بر ضد او قیام کردند،تا آخرین نفس در مقابل آنها ایستاد.سر انجام در ازگیلیات محاصره شد و آن را زمانی دراز نگه داشت،تا گرسنگی و،نیروی عظیم تر شورشیان او را از آنجا بیرون راند و شهر را در میان شعله ها باقی گذاشت.در آن شهربندان و حریق،برج سنگ ازگیلیات ویران گشت و پلان تیر در آب ها گم شد.» «اما الداکار از دست دشمنان گریخت و به شمال نزد خویشاوندان خود در رووانیون رفت.آنجا عده ی بسیاری،خواه از مردان شمال که در خدمت گوندور بودند و خواه دونه داین قسمت های شمال قلمرو گوندور بر دور او گرد آمدند.شاه در نزر عده ی بسیاری از گروه اخیر محترم بود،و باز گروهی بزرگ تر،از غاصبی که بر جای او نشسته بود،متنفر بودند.غاصب،کاستامیر نوه ی کالیمختار،برادر رومنداکیل دوم بود.وی نه تنها از لحاظ اصل و نصب به تاج و تخت نزدیک بود،بلکه گروهی بزرگ از شورشیان را تحت فرمان داشت،وی دریا سالار بود و مردمان سواحل و بندرگاه های عظیم پلاگیر و اومبار حامی او بودند.» «زمان زیادی بر تخت نشستن کاستامیر که او چهره ی متکبر و نامنصف خود را آشکار ساخت.مردی بی رحم بود،چنان که از همان ابتدا شقاوت خود را در تصرف ازگیلیات به نمایش گذاشته بود.اورنندیل پسر الداکار رابه اشارات او در اسارت کشتند،و ویرانی و کشتاری که در شهر به دستور او انجام گرفت، بسیار فراتر از آن چیزی بود که در جنگ ها خواه نا خواه پیش می آید.این موضوع در میناس آنور و ایتیلین در یادها ماند،و او محبوبیت اش را به ویژه هنگامی ازدست داد که معلوم شد چندان اعتنایی به زمین های واقع در خشکی ندارد و بیشتر به فکر ناوگان خویش است و قصد کرد که پایتخت را به پلاگیر منتقل کند.» «بدین ترتیب پس از ده سال تکیه ی کاستامیر بر اریکه سلطنت،الداکار موقع را مناسب دید و با سپاهی از شمال سر رسید،مردم از کاله ناردون و آنورین و ایتیلین فوج فوج بدو پیوستند.نبردی عظیم در له به نین،در گذرگاه اروی به وقوع پیوست و در این نبرد خون بسیاری از اصیل زادگان گوندور بر زمین ریخت.الداکار در نبرد رویاروی کاستامیر را از پای در آورد،اما پسران کاستامیر گریختند و با دیگر خویشاوندان خود و ناویان بسیار در پلارگیر ایستادگی کردند.» «وقتی تمام نیرو های ممکن را در پلارگیر گردآوردند(الداکار ناوگانی در اختیار نداشت که بتواند از راه دریا به آنان حمله کند)از آنجا بادبان کشیدند و در اومبار مستقر شدند.آنان،اومبار را به پناهگاه شاه دشمنان تبدیل کردند،قلمرویی که فرمانروایی مستقل و تاج و تخت خود را داشت.اومبار در طول زندگی چندین و چند نسل در حالت جنگ با گوندور به سر برد و تهدیدی برای سرزمین های ساحلی و تمام رفت و آمد های دریایی باقی ماند،و تا زمان اله سارهیچ گاه به تمامی منتقا نگشت،و ناحیه ی گوندور جنوبی، ناحیه ای بود مورد مناقشه میان دزدان دریایی و شاهان.» «از دست دادن اومبار برای گوندور بسیار دردناک بود،و نه فقط از این جهت که قلمروی آن از ناحیه ی جنوب کوچکتر شد و تسلطش بر مردم هاراد کاستی گرفت،بلکه بیشتر از این نظر که آر-فارازون زرین، آخرین شاه نومه نور در این مکان پا بر ساحل گذاشت و سائورون را با خفت از اریکه ی قدرت به زیر کشیده بود.اگر چه از پی این واقعه مصصیبتی بزرگ به وقوع پیوسته بود،حتی پیروان الندیل با مباهات یاد رسیدن لشکر عظیم آر_فارازون را از دریاهای ژرف گرامی می داشت،وروی بلند ترین تپه ی دماغهی بالای بندرگاه ،ستون سفید عظیمی برای یاد بود بنا کرده بودند.بر فراز ستون گوی بلورینی قرار داشت که پرتوی ماه و خورشید را می گرفت و به سان ستاره ای میدرخشید و درخشش آن در هوای صاف،حتی از سواحل گاندور یا از آن دوره ها در دریای غربی می شد دید.گوی همچنان در آنجا قرار داشت،تا به گاه دومین قیام سایرون،که اکنون نزدیک بود و در آن قیام اومبار تحت سلطه ی خادمان او قرار گرفت،وهمه ی یاد بود های خفت او به زیر کشیده شد.» پس از بازگشت الداکار خون خاندان شاهی و دیگر خاندان های دونه داین بیش از پیش با خون آدمیان کهتر آمیخت.زیرا عده ی بیشماری از بزرگان در کشمکش خانوادگی کشته شده بودند؛از طرفی الداکار به مردمان شمال که با یاری آنان تاج وتخت خود را بازیافته بود،عنایت داشت،و مردم گوندور با گروهی عظیم از کسانی که از رووانیون آمده بودند،جانی تازه گرفتند. این آمیختگی،افول دونه داین را چنان که نخست از آن واهمه داشتند،شتاب نبخشید؛اما این افول همچنان ادامه یافت،اندک اندک،همچون پیش.و تردیدی نیست که این امر بیش از همه به خود سرزمین میانه مربوط می شد،و از دست دادن هبه های نومه نوری پس از سقوط سرزمین ستاره.الداکار دویست و سی و پنج سال زیست و پنجاه و هشت سال شاه بود و از این مدت ده سال آن را در تبعید گذراند. دومین وبزرگ ترین مصیبت در عصر تلمنار،بیست و ششمین پادشاه بر سر گوندور نازل شد،کسی که پدرش میناردیل پسر الداکار بود،و میناردیل در پلارگیر به دست دزدان دریایی اومبار کشته شده بود.(رهبری اومباری ها را آنگاماتیه و سانگاهیاندو نوه های کاستامیر بر عهده داشتند.)طولی نکشید پس از آن طاعونی مرگبار با بادهای تاریک از شرق رسید.شاه و همه ی فرزندان او و شماری عظیم از مردم گوندور و به ویژه کسانی که در ازگیلیات می زیستند،هلاک شدند.آنگاه بر اثر فرسودگی و شمار اندک افراد باقی مانده،نگهبانی در مرزهای گوندور متوقف شد و دژ هایی که گذرگاه ها را می پاییدند، از مردان تهی گشت. بعد ها متوجه شدند که هم زمان با این وقایع،سایه در سبز بیشه شدت گرفته و موجودات اهریمنی از نو ظاهر گشته،که نشانه ای بود از قیام سایرون.درست است که دشمنان گوندور نیز آسیب دیدند،یا احتمال داشت که به سبب همان چیز هایی که موجب ضعف گوندور شده بود از پای درآیند؛اما سایرون می توانست منتظر بماند،یا شاید خالی شدن موردور همان چیزی بود که در درج ی اول آرزو میکرد. وقتی تلمنار درگذشت،درخت سفید میناس آنور نیز پژمرده و خشک گشت.اما تاروندور برادرزاده تلمنار که جانشین او شد،نهالی از این درخت را از نو در ارگ نشاند.وی همان کسی بود که دربار را به طور دائمی به میناس آنور انتقال داد،زیرا ازگیلیات تا اندازه ای متروک گشته بود و اندک اندک رو به ویرانی می رفت.شمار اندکی از کسانی که از دست طاعون به ایتیلین یا دره های غربی گریخته بودند،مایل به بازگشت بودند. تاروندور که درجوانی بر تخت جلوس کرده بود،در میا شاهان گوندور طولانی ترین دوران سلطنت را داشت،اما دوران طولانی سلطنت او جز سروسامان گرفتن مجدد اوضاع داخلی قلمرو،و ترمیم آهسته ی قدرت آن،دستاورد دیگری نداشت.اما تلومختار پسر او که مرگ میناردیل را به یاد داشت و وقاحت و بی شرمی دزدان دریایی نگرانش می کرد،دزدانی که سواحل قلمرو گوندور را حتی تا به سرحد آنفالاس مورد دستبرد قرار داده بودند،نیروهایش را گردآورد و در سال 1810و با حمله ای اومبار را تصرف کرد.در آن جنگ آخرین اعقاب کاستامیر نابود شدند و اومبار بار دیگر مدتی به دست شاهان افتاد. تلومختار لقب اومبارداکیل را به نام خود افزود.اما مصائب جدیدی که گوندور خیلی زود به آن گرفتار شد،اومبار بار دیگر از دست رفت،و به دست مردمان هاراد افتاد. سومین مصیبت،تهاجم ارابه سواران بود که توش و توان رو به افول گوندور را در جنگ هایی که تقریباً یکصد سال تول کشید،تحلیل برد.ارابه سواران،مردمی،یا به عبارت دقیق گروهی هم پیمان از مردمانی مختلف بودند که از شرق آمدند،اما نیرومند تر و مجهزتر از تمام کسانی بودند که پیشتر سر و کله آنها از شرق پیدا شده بود.با ارابه های بزرگ سفر می کردند و سرکردگان شان سوار بر ارابه می جنگیدند. چنان که بعد ها معلوم شد به تحریک فرستادگان سائورون یورشی ناگهانی را به گوندور آغاز کردند،و شاه نارماکیل دوم هنگام نبرد با آنها در آن سوی آندوین به سال1856کشته شد.مردم رووانیون شرقی و جنوبی به بردگی برده شدند؛و گوندور مرزهای خود را در آن دوران تا آندوین و امین مویل عقب کشید. {حدس می زنند در همان زمان بود که اشباه حلقه ازنو وارد موردور شدند.}شورشی در رووانیون به کمک کالیمختار پسر نارماکیل دوم آمد،و او انتقام پدرش را با پیروزی بزرازگی بر شرقی ها به سال 1899در داگورلد گرفت و خطر برای مدتی از گوندور دور شد.در عهد آرافانت در شمال و اوندوهر پسر کالیمختار در جنوب بود که دو پادشاها بار دیگر پس از سالها قهر و بیگانگی با هم به رایزنی پرداختند.زیرا دست کم متوجه شده بودند که قدرت و اراده واحد،حمله از نواحی مختلف بر بازماندان نومه نور را هدایت می کند.در این زمان بود که آرودوی وارث آرفانت،فیری یل دختر اوندوهر را به زنی گرفت(1940).اما هیچ یک از پادشاهی ها توان آمدن به یاری دیگری را نداشتند؛چه،آنگمار درست در همان زمان که ارابه سواران با نیرویی عظیم دوباره ظاهر شده بودند،حمله خود را به آرتداین ازنو آغاز کرد. بسیاری از ارابه سواران راهی جنوب موردور شدند و با مردان خاند و هاراد نزدیک پیمان اتحاد بستند؛ و گوندور در حمله ای بزرگ از جنوب و شمال در معرض ویرانی قرار گرفت.در سال1944شاه اوندوهر و هردو پسرش آرتامیر و فارامیر در نبرد شمال مورانون از پای در آمدند و دشمن به سوی ایتیلین سرازیر شد.اما آرنیل فرمانده سپاه جنوب در ایتیلین جنوبی به پیروزی عظیمی دست یافت و سپاه هاراد را که از رودخانه پوروس گذشته بود،درهم شکست.وی به سوی شمال شتافت و بقایای سپاه در عقب نشینی شمال راگرد آورد و به اردوگاه اصلی ارابه سواران حمله برد،ارابه سواران که با تصور واهی سقوط گوندور و این که کاری جز گرفتن غنایم باقی نمانده است،مشغول جشن و سرور بودند.آرنیل اردوگاه را در هم کوبید و ارابهها را به آتش کشید و دشمن را به هزیمت از ایتیلین بیرون راند.گروه عظیمی از کسانی که از برابر او می گریختند در باتلاق های مرگ نابود شدند. «با مرگ اوندوهر و پسرانش،آرودوی از پادشاهان سلسله شمالی در مقام خلف مستقیم ایزیلدور و شوی فیری یل تنها فرزند زنده ی اوندوهر دعوی تاج وتخت گوندور را کرد.این دعوی پذیرفته نشد.در این ماجرا پلندور کارگزار شاه اوندوهر نقش عمده ای داشت.» «شورای گوندور در پاسخ آرودوی گفت:(تاج و تخت سلطنتی گوندور منحصراً از آن وارثان ملندیل پسر آناریون است که ایزیلدور این قلمرو را به او واگذار کرد.در گوندور این میراث تنها به فرزند پسر می رسید؛و ما نشنیده ایم که این قانون در آرنور به گونه ای دیگر باشد.» آرودوی در پاسخ گفت:(الندیل دو پسر داشت کا از میان آن دو ایزیلدور پسر ارشد و وارث پدر بود.شنیده ایم که نام الندیل تا به این روزگار در صدر سلسله شاهان گوندور قرار دارد،زیرا او شاه برین همه ی سرزمین دونه داین شمرده می شود.آنگاه که الندیل هنوز زنده بود،حکومت مشترک در جنوب را به پسرانش سپرده بود؛اما وقتی الندیل از پای در آمد،ایزیلدور عازم شد تا مقام پادشاهی برین را که متعلق به پدرش بود،تحویل بگیرد،و حکومت در جنوب را به همین شیوه به پسر برادرش سپرد.او از قلمرو خود در گوندور دست نکشیده بود،و نیز قصد نداشت که قلمرو الندیل تا ابد دستخوش افتراق شود. به علاوه در نومه نور از دیرباز چوگان شاهی به فرزند ارشد شاه می رسید و مرد یا زن بودن او هیچ تأثیری در این امر نداشت.درست است که این قانون در سرزمین های تبعید که همیشه دستخوش جنگ بوده اند،رعایت نشده است،اما قانون مردم ما چنین بود و ما از آنجا که پسران اوندوهر بی فرزند درگذشته اند،به آن استناد می کنیم.){وقتی که از تار-آلداریون ششمین شاه،تنها یک فرزند دختر به جا ماند،این قانون را(چنان که شاه گفته است)در نومه نور گذاشتند.نخستین ملکه فرمانروا همو بود،تار-آنکالیمه.اما قانون پیش ازعهد او به نحوی دیگربود.تار-منلدور پسر تار-الندیل چهارمین شاه به جای او برتخت نشست،هر چند که خواهرش سیلمارین بزرگتر از او بود.اما تبار الندیل به سیلمارین می رسید.} «گوندور به این ادعا هیچ پاسخی نداد.آرنیل فرمانده پیروزمند مدعی تاج و تخت شد؛و منصب پادشاهی از آجا که از خاندان سلطنتی بود با تأیید همه ی دونه داین گوندور به او تفویز گردید.آرنیل پسر سیریوندیل،پسر کالیماکیل،پسر آرکیریاس برادر نارماکیل دوم بود.آرودوی بر دعوی خود پافشاری نکرد؛ چه،او نه نیرویی داشت و نه قصد آن که با انتخاب دونه داین گوندور از در مخالفت در آید؛با این حال اخلاف او حتی وقتی پادشاهی اش از دست رفته بود،این دعوی را هیچ گاه فراموش نکردند.چه،زمان پایان گرفتن پادشاهی شمالی بر سر دست در آمده بود.» «آرودوی چنان که اسم او نشان می دهد،به راستی که آخرین پادشاه بود.گفته اند که این نام را مالبت پیشگوه به هنگام تولد بر او نهاد،پیشگوهی که پدر او گفت:«ارودوی خواهی اش نامید،چه اوآخرین شاهان در آرتداین خواهد بود.اگرچه فرصت انتخابی برای دونه داین پیش خواهد امد و اگر آنان راهی را برگزیدند که کمتر امیدی به ان هست انگاه پسر تو نام خود را عوض خواهد کرد و شاه قلمرویی بزرگ خواهد شد.اگر چنین نشود،آنگاه تن به رنج های فراوان خواهند داد و عمر بسیاری از انسان ها سپری خواهد گشت،تا آن که دونه داین برخیزد و از نو متحد شود.» در گوندور تنها یک شاه از پی آرنیل بر تخت نشست.شاید اگر تاج و تخت یکی می بود،آنگاه سلطنت ادامه می یافت و پیش گیری از وقوع بسیاری از اتفاقات شوم ممکن می شد.آرنیل مردی خردمند بود و نه خودخواه،هرچند در نظر او نیز همانند بیشتر مردمان گوندور،قلمرو آرتداین علی رغم اصل و نصب فرمانروایان آن موضوعی کوچک شمرده می شد. «وی سفیرانی را نزد آرودوی فرستاد و اعلام کرد که تاج و تخت گوندور را بنا به قوانین و مصالح پادشاهی جنوبی پذیرفته ام.اما من صداقت آرنور را فراموش نمی کنم؛نه پیوند خویشاوندی خود را انکار می کنم،و نه دوست می دارم که قلمروهای الندیل باهم بیگانه شوند.هر گاه که نیاز به یاری باشد در حد مقدوراتم از آن دریغ نخواهم کرد.» «این ماجرا پیش تر از آن بود که آرنیل چنان از موقعیت خود احساس اطمینان کند که بتواند به وعده وفا کند.شاه آرفانت با نیرویی رو به نقصان حمله های آنگمار را دفع کرد،و آرودوی پس از جانشینی راه او را ادامه داد؛اما سرانجام در پاییز سال 1973پیغام هایی به گوندور رسید که آرتداین سخت در تنگنا افتاده اند و شاه جادوپیشه تدارکات آخرین ضربه را می بیند.آنگاه آرنیل و پسرش آرنور را با آخرین سرعت ممکن و حداکثر نیرویی که می توانست به این کار اختصاص دهد،در رأس ناوگانی به شمال اعزام کرد. اما دیر بود.پیش از آن که آرنور به لنگرگاه های لیندون برسد،شاه جادوپیشه در آرتداین پیروز گشته و آرودوی هلاک شده بود.» «اما وقتی به لنگرگاه های خاکستری رسید،الف ها و آدم ها را را به یک سان شادمان و متحیر کرد. شمار افراد سوار بر کشتی و نیز تعداد کشتی ها چنان زیاد بود که جا برای لنگر انداختن یافت نمی شد،و هردو بندر هارلود و فورلوند پر شده بود؛و از به هم پیوستن آنها ارتش نیرومند با مهمات و تجهیزات برای جنگی در خور شاهان بزرگ فراهم آمد.یا به گمان مردم شمال چنین بود،هرچند که این اعزام نیرو فقط بخشی کوچک از کل نیرو های گوندور را شامل می گشت.بیش از هرچیز اسب مایه تحسین بود، چرا که بیشتر آنها را از دره های آندوین به آنجا آورده بودند و سواران بلند قامت و زیبا روی و امیران مغرور رووانیون همراه این اسب ها بودند.» «آنگاه گیردان همه کسانی را که از لیندون یا آرنور آمده بودند،و وقتی همه چیز آماده شد،سپاه از لون گذشت و برای مصاف دادن با شاه جادوپیشه آنگمار راه شمال را در پیش گرفت.می گویند که او در آن هنگام در فورنوست مسکن کرده و آنجا را با مردمانی شریر آکنده و کاخ و حکومت شاهان را غصب کرده بود.وی از روی تکبر در استحکامات به انتظار حمله دشمن نشست،و همچون موارد پیش به قصد عقب راندن آنان به طرف خلیج لون،برای مواجهه بیرون آمد.» «اما سپاهیان غرب از تپه های ایون دیم فرود آمدند و نبردی بزرگ در دشت میان نن یوال و بلندی های شمال درگرفت.نیرو های آنگمار اندک اندک ضعف نشان می داد و به سوی فورنوست عقب می نشست که تنه ی اصلی سواره نظام تپه ها را دور زد و از شمال بر دشمن تاخت و آنان را به هزیمت از پیش رو تاراند.آنگاه شاه جادوپیشه با گردآوردن هر کس که از حمله جان سالم به در برده بود،به سوی شمال گریخت تا خود را به سرزمینش آنگمار برساند.پیش از آن که بتواند در کارن دوم پناه گیرد،سواره نظام گوندور که آرنور رهبری شان می کرد به او رسید.در آن هنگام نیرویی تحت فرمان گلورفیندل نجیب زاده ی الف،از ریوندل بر او تاخت.آنگاه نیروی آنگمار چنان در هم شکست که هیچ اورک یا آدمی از آن قلمرو در غرب کوهستان باقی نماند.» «اما گفته اند که وقتی همه چیز از دست رفت،شاه جادوپیشه به یک باره ظاهر شد،سیاه پوش با نقاب سیاه،سوار بر اسبی سیاه.وحشت بر دل نظاره گران مستولی گشت؛به سبب نفرت بی حد و حصرش از فرمانده گوندور،تنها او را از میان دیگران نشان کرد و با فریادی هولناک راست به سوی او راند.آرنور در برابر او می ایستاد؛اما اسب اش آن حمله را نمی توانست تاب آورد،و رو گرداند و پیش از آن که آرنور بتواند مهارش کند،وی او را از معرکه دور ساخت.» «آنگاه شاه جادوپیشه خندید،و هر کس صدای فریاد او را شنید دهشت آن را تا ابد فراموش نکرد.سپس گلورفیندل سوار بر اسب سفید به سوی او تاخت و شاه جادوپیشه همچنان که می خندید،عنان گرداند و راه گریز در پیش گرفت و به میان سایه ها زد.چه،شب در میدان نبرد بر سر دست درآمده بود،و گم شد و هیچ کس ندید که به کجا رفت.» «آرنور اینک سواره بازگشت،اما گلورفیندل نگاهی به تاریکی افزاینده افکند و گفت:«از پی او مرو!به این سرزمین باز نخواهد گشت.زمان هلاک او هنوز بسیار دور است،و او به دست مردان از پای در نخواهد آمد.»این گفته ها را بسیاری به یاد سپردند؛اما آرنور خشمگین بود و دوست داشت انتقام رسوایی اش را بگیرد.» «سلطه ی پلید آنگمار چنین به پایان رسید؛و شاه جادوپیشه بیش از همه کینه آرنور را در دل گرفت؛اما باید سال های سال از این ماجرا می گذشت تا همه چیز آشکار شود.» چنان که بعد ها معلوم گشت،در عهد آرنیل بود که شاه جادوپیشه از شمال گریخت و وارد موردور شد و دیگر اشباه حلقه را که ریاست شان بر عهده او بود،در آنجا گرد آورد.اما در سال 2000 بود که از طریق گذرگاه کریت آنگول از موردور بیرون آمدند و میناس ایتیل را در محاصره گرفتند.میناس ایتیل در سال 2002 تصرف شد و پلان تیر برج به دست دشمن افتاد.و تا پایان دوران سوم کسی نتوانست اشباح حلقه را از آنجا بیرون براند؛و میناس ایتیل به مکانی هول انگیز بدل گشت و میناس مورگول نام گرفت.بسیاری از مردم که هنوز در ایتیلین مانده بودند،آنجا را ترک گفتند. «آرنور همچون پدر،مردی متهور بود،اما خرد او به پای خرد پدر نمی رسید.مردی بود قوی بنیه،با خلق و خویی آتشین،اما هیچ گاه به فکر زن گرفتن نیافتاد،و تنها دلخوشی اش رزم،یا مشق نظام بود.رشادت او تا بدان پایه بود که هیچ کس از اهالی گوندور را یارای آن نبود که در مسابقات رزمی مورد علاقه آرنور از پس او برآید،زیرا بیشتر شبیه قهرمانان بود تا فرماندهان یا پادشاهان،و توان و مهارت خود را تا زمان کهولت،بسیار بیش از آنچه معلوم است،حفظ کرد.» وقتی آرنور در سال 2043 تاج بر سر نهاد،شاه میناس مورگول با این طعنه که در نبرد شمال،آرنور یارای ایستادگی در مقابل او نبوده است،به نبردی تن به تن فراخواند.ماردیل کارگزار در آن هنگام خشم شاه را مهار کرد.میناس آرنور که از عهد شاه تلمنار به مهمترین شهر قلمرو گوندور تبدیل شده بود،اکنون به سبب حالت تدافعی اش در برابر پلیدی های مورگول،میناس تیریت نام گرفت. فقط هفت سال از سلطنت آرنور می گذشت که فرمانروای مورگول دعوت به مبارزه را تکرار کرد و به طعنه گفت که اینک ضعف شاه در دوران کهولت به بزدلی دوران جوانی او افزوده شده است.آنگاه آرنور که دیگر بیش از این تاب خویشتن داری نداشت،به همراه گروهی کوچک از شهسواران به سوی دروازه ی میناس مورگول راند.هیچ کس دوباره خبری از آن گروه نشنید.در گوندور اعتقاد بر این بود که دشمن غدار شاه را در دام انداخته،و شاه با رنج وعذاب در میناس مورگول در گذشته است؛اما از آنجا که هیچ شاهدی بر مرگ او نبود،ماردیل،کارگزار نیک سال های سال به نام او در گوندور فرمانروایی کرد. اینک شمار کسانی که از تبار شاهان بودند،اندک بود.و شمار انان که در کشمکش خانوادگی سخت رو به نقصان گذاشته بود واز طرفی از آن هنگام به بعد،پادشاهان نسبت به خویشاوندان نزدیک خود حسود و بدگمان بودند.غالب کسانی که مورد سوءظن قرار داشتند،به اومبار گریختند و به شورشیان پیوستند. از آن سو،دیگران از آل تبار خود دست شستند و با زنانی وصلت کردند که اصل و نصب نومه نوری نداشتند. پس چنین شد که هیچ مدعی تاج وتختی یافت نمی شد که اصیل زاده باشد و کسی معترض دعوی او نگردد؛ و همه از خاطر کشمکش های خانوادگی بیمناک بودند و می دانستند که اگر بار دیگر به مشاجراتی از این دست دامن زده شود،آنگاه گوندور نابود خواهد شد.از این رو حکمرانی کارگزاران بر گوندور اگر چه سال ها به درازا کشید،همچنان ادامه یافت،و تاج الندیل در خانه های مردگان بر دامان شاه آرنیل،جایی که آرنور آن را رها کرده بود،باقی ماند. کارگزاران خاندان کارگزاران را خاندان هورین می نامیدند،زیرا آنان اعقاب هورین اهل امین آرنن بودند،مردی از نژاد والای نومه نوری و کارگزار شاه میناردیل(34-1621).پس از روزگار او شاهان همیشه کارگزاران خود را از اعقاب او بر میگزیدند؛و پس از روزگار پلندور مقام کارگزاری همچون مقام سلطنت از پدر به پسر یا خویشاوندان نزدیک،مورثی شد. هر کارگزار جدید در واقع با این سوگند که«عصا و حکمرانی را به نام شاه حفظ کند،تا آنگاه که او باز گردد.»دیوانخانه را تحویل گرفت. اما این سخنرانی خیلی زود به چیزی تشریفاتی بدل گشت که کمتر مورد اعتنا بود،و کارگزاران از تمام اختیارات شاه برخوردار بودند.با این حال بسیاری در گوندور اعتقاد داشتند روزی روزگاری شاه باز خواهد گشت؛و برخی دودمان باستانی شمال را به یاد آوردند که شایع بود هنوز در خفا به زندگی ادامه می دهند.اما کارگزارارن حکمران دل بر این اندیشه سخت گردانده بودند. با این حال کارگزاران هیچ گاه برتخت باستانی ننشستند؛و تاج بر سر ننهادند و چوگان سلطنتی در دست نگرفتند.آنان فقط عصایی سفید به نشانه مقام دیوانی شان برمیداشتند؛و بیرق آنها پرجمی سفید وبی علامت بود؛اما بیرق سلطنتی سیاه رنگ بود که درخت سفید شکوفایی در زیر هفت ستاره بر آن نقش بسته بود. پس از ماردیل وورونوه،که نخستین فرد سلسله محسوب می گشت،بیست و چهار کارگزار حکمران تا زمان دنه تور دوم که بیست و ششمین و آخرین کارگزار بود،بر سر کار آمدند.نخست آرامشنسبی برقرار بود،زیرا آن روزگار،روزگار صلح و توأم با انتظار بود که در طی آن سائورون در برابر نیروی شورای سفید عقب نشست و اشباح حلقه در دره ی مورگول پنهان ماندند.اما از دوران دنه تور اول به بعد هیچ گاه بار دیگر صلح کامل برقرار نشد،و حتی هنگامی که گوندور به طور گسترده و آشکار در جنگ نبود،مرزهای آن زیر تهدید دایمی قرار داشت. در آخرین سال های دنه تور اول نژاد اورک های سیاه،یا یورک ها که سخت نیرومند بودند برای نخستین بار در بیرون از موردور دیده شدند و سال 2475سرتاسر ایتیلین را درنوردیدند و ازگیلیات را تصرف کردند.بورومیر پسر دنه تور(که این نام بعد ها بر روی بورومیر یکی از نه تن راهیان نهادند)آنها را در هم شکست و ایتیلین را باز پس گرفت؛اما ازگیلیات سرانجام ویران شد و پل بزرگ سنگی آن شکست.از آن پس مردم در آنجا سکونت نمی کردند.بورومیر فرماندهی بزرگی بود و حتی شاه جادوپیشه نیز از او بیم داشت. نجیب و زیبا روی بود،مردی با جسم و اراده ای قوی،اما در جنگ،زخمی از مورگلیان بدو رسید که ایام عمرش را کوتاه کرد،و از درد تحلیل رفت و دوازده سال پس از پدر درگذشت. پس از او نوبت به دوران طویل حکمرانی کیریون رسید.کیریون فردی محتاط و حزم اندیش بود،اما حوزهی نفوذ گوندور کوچک شده بود و از دست او کاری بیش از دفاع از مرزها بر نمی آمد،در حالی که دشمنان اش(و یا قدرتی که آنان را تحریک می کرد)ضرباتی بر ضد او تدارک دیده بودند که مانع از آن نمی توانست شد.دزدان دریایی سواحل قلمروی او را غارت کردند،اما خطر عمده از شمال تهدیدش می کرد.در آن هنگام در سرزمین گسترده رووانیون مابین سیاه بیشه و رودخانه رون(رانینگ)،مردمی درنده خو می زیستند که به تمامی زیر سایه ی دول گولدور قرار داشتند.غالباً از طریق جنگل دست به چپاول می گشودند،تا آن که بخش اعظمی از دره ی آندوین در جنوب گالادن،از سکنه تهی گشت.شمار این مردم بالخوت نام،مدام با مهاجران دیگری از همین نژاد که از شرق می آمدند،رو به افزایش می گذاشت،در حالی که از شمار مردم کاله ناردون روز به روز کاسته می شد.کیریون سخت در تنگای حفظ خط دفاعی آندوین قرار گرفته بود. «کیریون که پیشبینی توفان را می کردکسانی را برای درخواست کمک به شمال فرستاد،اما دیر شده بود؛ چون در سال(2510)سیل عظیم مردم بالخوت که در ساحل شرقی آندوین تعداد زیادی قایق بزرگ و کلک ساخته بودند،از رودخانه گذشت و مدافعان را رفت.آنگاه راه لشکر پیاده را که عازم شمال بود از جنوب بریدند و آنها را به آن سوی لیم لایت راندند،و آنجا ناگهان گروهی از اورک های کوهستان به سپاهیان حمله بردند وآنان را به سوی آندوین عقب نشاندند. آنگاه کمکی که امیدی به آن نمی رفت از شمال رسید و صدای شاخ روهیریم ها برای نخستین بار در گوندور شنیده شد.ائورل جوان با سوارانش رسید و دشمن را از میان برداشت و بالخوت را تا دم مرگ بر روی دشت های کاله ناردون تعقیب کرد.کیریون آن سرزمین را برای سکونت به ائورل بخشید و او در برابر کیریون سوگندی ائورل وار برای دوستی یاد کرد که در هنگامه ی نیاز یا فراخوان فرمانروایان گوندور به کمک بشتابد.» در روزگار برن،نوزدهمین کارگزار خطری بزرگ تر بر سر گوندور نازل گشت.سه ناوگان بزرگ که از مدت ها پیش مهیا شده بود از اومبار و هاراد وارد شد و با نیرویی عظیم به سواحل گوندور حمله آورد؛و دشمن از بسیاری جاها و حتی نقاط دوردست شمالی از جمله ایزن پابه ساحل گذاشتند.و در آن هنگام روهیریم ها از غرب و شرق مورد هجوم قرار گرفتند و سرزمین آنها به تصرف در آمد و به سوی دره های تنگ کوه های سفید رانده شدند.در آن سال(2758)زمستان طولانی با سرما و برف فراوان از شمال و شرق سر رسید و کمابیش پنج ماه ادامه یافت.هلم اهل روهان و دوپسرش در جنگ سربه نیست شدند؛و اریادور و روهان با سیه روزی و مرگ دست و پنجه نرم می کردند.اما در گوندور، در جنوب کوه ها اوضاع مختصری بهتر بود،و پیش از آمدن بهار،برگوند پسر برن بر متجاوزان چیره گشت.برگوند بی درنگ نیرویی را برای کمک به روهان گسیل کرد.وی بزرگترین فرماندهی بود که گوندور از زمان بورومیر به بعد دیده بود؛و وقتی جانشین پدر شد(2763)گوندور اندک اندک توان رزمی خود را بازیافت.اما روند بهبود صدمات وارد آمده به روهان کندتر بود.به همین دلیل بود که برن از آمدن سارومان استقبال کرد و کلیدهای اورتانگ را در اختیار او نهاد،و از آن سال به بعد(2759) سارومان در ایزنگارد ساکن شد. در روزگار برگوند بود که جنگ دورف ها و اورک ها در کوهستان مه آلود در گرفت(9-2793)و از آن ماجرا فقط شایعاتی به جنوب رسید،تا آن که اورک ها گریخته از ناندوهیرون کوشیدند از روهان بگذرند و در کوه های سفید جای پایی برای خود بیابند.پیش از پایان غائله،نبرد و درگیری سال های سال در دره ها ادامه داشت. وقتی بلکتور دوم بیست و یکمین کارگزار درگذشت،درخت سفید میناس تیریت نیز خشک شد؛اما آن را «تا همگامی که شاه بازگردد»آنجا باقی گذاشتند،چه هیچ نهال دیگری از این درخت یافت نمی شد. در روزگار تورین دوم دشمنان بار دیگر تحریکات خود را آغاز کردند؛سائورون دوباره قدرت گرفته بود و روزگار قیام او نزدیک می شد.همه چیز جزء پر طاقت ترین مردمان تورین،ایتیلین را ترک گفته و به غرب آندوین کوچیده بودند،چون تمام آن سرزمین به دست اورک های موردور ملوث شده بود.تورین بود که پناهگاه های مخفی برای سربازانش در ایتیلین ساخت که از آن میان هنت آنون از دیرباز تحت محافظت بود و نیرو ها در آن مستقر بودند.و نیز همو بو که باردیگر جزیره ی کایر آندروس{این نام به معنی«کشتی کف آلود دراز»است؛زیرا جزیره شبیه کشتی عظیمی بود با پوزه ی بلند که سر آن رو به شمال قرار داشت و آب های آندوین روی صخره های تیز می شکست و به رنگ سفید که می کرد.} را برای دفاع از آنورین تقویت کرد.اما خطر عمده از جنوب تهدیدش می کرد.هارادریم ها از آنجا گوندور جنوبی را به تصرف در آورده بودند و در امتداد پوروس جنگ های زیادی در می گرفت.وقتی ایتیلین سخت مورد تاخت و تاز قرار گرفت،شاه فولکوین اهل روهان سوگند ائورل را جامه ی عمل پوشاند و دین خود را از بابت کمکی که از برگوند به او رسیده بود،با فرستادن افراد بسیار به گوندور ادا کرد.تورین با یاری آنان در گذرگاه های پوروس به پیروزی دست یافت،اما پسران فولکوین هر دو در نبرد از پای در آمدند.سواران آن دو را به رسم مردم خود در گور کردند،و از آنجا که این دو برادر توأمان بودند،در زیر پشته ای واحد آرامیدند.این پشته،هاد این گوانور،بلند و سرفراز زمانی دراز بر ساحل رودخانه ایستادند و دشمنان گوندور از گذشتن از آن بیم داشتند. تورگون جانشین تورین گردید،اما دو ران او را عمدتاً به سبب دو سال پیش از مرگش به یاد می آورند که در طی آن سائورون بار دیگر پدیدار گشت و حضور خود را آشکارا اعلام کرد؛و از نو وارد موردور شد که از مدت ها پیش برای ورود او آماده شده بود.آنگاه باراد-دور بار دیگر برافراشته شد و کوه هلاکت غرق شعله های آتش گشت و آخرین مردم ایتیلین به دوردست ها گریختند.وقتی تورگون درگذشت،سارومان ایزنگارد را ازآن خود خواند و آنجا را استحکام بخشید. «اکتلیون دوم،پسر دروگون خردمند بود.وی با هرچه نیرو برایش باقی مانده بود قلمروی خود را در برابر حمله موردور تقویت کرد.اکتلیون همه ی مردان ارجمند را از دور و نزدیک به خدمت خویش فراخواند و به کسانی که شایستگی خود را به اثبات رساندند مقام و مرتبت بخشید.در بسیاری کارها از یاری و مشاورت فرماندهی بزرگ برخوردار شد که بش از هر کس دیگری دوست اش می داشت. مردمان گوندور او را تورونگیل می نامیدند،یعنی عقاب ستاره،زیرا او چابک و تیز بود و ستاره نقره ای به شنل خود می زد؛اما هیچ کس نام راستین او و نیز زادگاهش را نمی دانست.از خدمت شاه تنگل در روهان به نزد اکتلیون آمد،اما یکی از روهیریم ها نبود.در دریا و خشکی برای مردمان رهبری بزرگ بود،اما پیش از سر آمدن عهد اکتلیون،به سایه ها جایی که از آن آمده بود،عزیمت کرد.» «تورونگیل غالباً به اکتلیون گوشزد می کرد که نیروی شورشیان اومبار خطری عظیم برای گوندور محسوب می شود و اگر سائورون روزی تحرکات خود را برای جنگ آغاز کند،این تهدید برای تیول های جنوب بسیار مهلک خواهد بود.سرانجام وی با گرفتن اذن کارگزار،ناوگانی کوچک گرد آورد و شبانه،دور از انتظار و ناگهانی به اومبار حمله بد و آنجا بخش عظیمی از کشتی های دزدان دریایی را به آتش کشید.خود او در نبرد تن به تن فرمانده لنگرگاه را بر روی بارانداز از پای درآورد و ناوگانش را با حداقل تلفات عقب کشید.اما پس از بازگشت به پلاگیرعلی رغم اندوه و تعجب افرادش حاضر به مراجعت به میناس تیریت نشد،شهری که افتخاری عظیم چشم به راه او بود.» «پیغام وداعی برای اکتلیون فرستاد و گفت:«وظایفی دیگر انتظارم را می کشید،سرورم،و اگر تقدیر حکم به بازگشت کند،پیش از آمدن به گوندور زمان و خطرات زیادی باید سپری شود.»هرچند هیچ کس اطلاعی از آن وظایف نداشت،و یا کسی خبر نداشت که چه کسی او را فرا خوانده است،اما همه می دانستند که به کدام سو رفت.چون،او قایقی برداشت و از روی آندوین گذشت و یارانش را وداع گفت و در تنهایی راهش را ادامه داد؛و آخرین بار که او را دیدند،رو به سوی کوهستان سایه داشت.» «عزیمت تورونگیل در شهر موجب یأس و تومیدی گشت،و همه مردمان او را ضایعه ای بزرگ انگاشتند،مگر دنه تور پسر اکتلیون،که اکنون به سن و سالی رسیده بود که می توانست عهده دار منصب کارگزاری شود،و این امر پس از چهل سال،با مرگ پدر و جانشینی او محقق شد.» «دنه تور مردی بود مغرور و بلند قامت و دلیر،و مدت های مدید بود که در طی زندگانی نسل های بسیار کسی شاه وار همچون او در گوندور پدیدار نگشته بود؛او نیز خردمند بود،و دور اندیش و معرفت آموخته.به راستی شباهت او به تورونگیل در حد شباهت یکی از خوشاوندان نزدیک بود،با این حال همیشه در دل های مردمان و در ارج و قربی که نزد پدر داشت،در مرتبت دوم قرار می گرفت.در آن هنگام بسیاری بر این گمان بودند که تورونگیل پیش از آن که رقیب اش ارباب او شود،گوندور را ترک گفته است؛اما در واقع تورونگیل هیچ گاه با دنه تور چشم و هم چشمی نداشت و خود را چیزی بالاتر از خادم پدر او می انگاشت.و تنها در یک موضوع توصیه ی آنان به کارگزار با هم متفاوت بود؛تورونگیل غالبأ اکتلیون را ار اعتماد به سارومان سفید در ایزنگارد برحذر می داشت،و در مقابل به گندالف خاکستری روی خوش نشان می داد.اما میان گندالف و دنه تور رابطه ای چندان صمیمی برقرار نبود؛ و پس از روزگار اکتلیونفمقدم زایر خاکستری را در میناس تیریت کمتر گرامی می داشت.از این رو بعد ها وقتی همه چیز از پرده بیرون افتاد،بنا بر اعتقاد خیلی ها دنه تور،فردی هوشمند و در قیاس با دیگر مردمان روزگار خود دوراندیش و ژرف بین،به هویت راستین این بیگانه،تورونگیل پی برده بود و گمان می کرد که تورونگیل و میتراندیر در خفا دسیسه ای برای جانشینی او چیده اند.» «وقتی دنه تور کارگزار شد(2984)فرمانروایی قاهر از آب در آمد و اختیار همه ی کارها را در دست گرفت.کم می گفت و به توصیه ها گوش می سپرد و به رأی خود عمل می کرد.دیر ازدواج کرد(2976) و فین دویلاس دختر آدراهیل اهل دول آمروت را به زنی گرفت.فین دویلاس بانویی بسیار زیبا و دل رحم بود،اما دوازده سال از این زناشویی نگذشته بود که درگذشت.دنه تور به شیوه یخود او را بیش از هر کس دیگری دوست می داشت،مگر پسر ارشدش که از فین دویلاس زاده بود.اما مردم بر این گمان بودند که زن در شهر مصور،همچون گلی از گلهای دژهای مشرف به دریا که بر روی صخره ای خشک و لم یزرع افتاده باشد،پژمرده گشت.سایه ای که در شرق بود وحشت زده اش کرد،و او همیشه چشم به جنوب دوخته بود،به دریایی که دل در گرو آن داشت.» «دنه تور پس از مرگ او عبوس و خاموش تر از پیش شد،و ساعت ها در برج اش تنها می نشست و در بحر تفکر فرو می رفت و پیشاپیش،وقوع یورش از جانب موردور را در روزگار خویش حدس می زد. بعد ها تصور می شد که از روی نیاز به کسب اخبار،اما از روی غرور و با توکل به پایداری اراده اش، به خود جرأت داد و در پلان تیر برج سفید نگریسته است.کارگزاران و نیز شاه آرنیل و شاه آرنور پس از سقوط میناس ایتیل که در آن واقعه،پلان تیر ایزیلدور به دست دشمن افتاد،شهامت چنین کاری را نداشتند؛چون،سنگ میناس تیریت پلان تیر آناریون بود و در همآهنگی تنگاتنگ با ستگ سائورون قرار داشت.» »بدین ترتیب دنه تور خبر های استثنائی از وقایعی که در قلمروی او،و نیز بسیار دورتر در ورای قلمروی او جریان داشت،کسب می کرد که مایه ی شگفتی مردمان بود؛اما او با به جان خریدن پیری زودرس به سبب کشمکش با اراده سائورون،بهایی گزاف برای کسب این اخبار پرداخت.و چنین بود که غرور با نومیدی توأمان در وجود دنه تور رو به فزونی گذاشت،تا آن که تمام وقایع آن روزگار را فقط مصافی تن به تن میان فرمانروای برج سفید و فرمانروای باراد-دور انگاشت،و به تمام کسانی که در برابر سائورون ایستادگی می کردند،جز افرادی که فقط در خدمت خود او بودند،بد گمان شد.» «زمان جنگ حلقه نزدیک شد و پسران دنه تور به دوران بزرگ سالی رسیند.بورومیر که پنج سالی بزرگ تر از برادر و محبوب ترین پسر بود از لحاظ قیافه و تکبر شباهتی تام به دنه تور داشت،اما در سایر موارد شباهت ها اندک بود.بورومیر مردی بود از جنم شاه آرنور دوران باستان که زن نگرفت و بیش از هر چیز سپاهی گری را خوش می داشت؛بی باک و نیرومند بود،اما اهمیت چندانی برای معرفت قایل نبود،مگر حکایت های قدیمی نبرد.فارامیر برادر جوان تر،از نظر قیافه شبیه،اما از نظر عقل و شعور بی شباهت به او بود.ضمیر مردمان را با همان تیزبینی دنه تور درمی یافت،اما این دریافت و هم دلی و ترحم می انجامید،نه به تحقیر.رفتاری متعادل داشت،و عاشق موسیقی بود و بنابراین در آن روزگار خیلی از مردمان شهامت او را بسیار کمتر از شهامت برادرش می انگاشتند.اما چنین نبود،جز این که او نمی خواست افتخار را از راه خطر کردن بی هدف بجوید.هر گاه گندالف به شهر می آمد او را با آغوش باز خوشامد می گفت و تا می توانست حکمت از او می آموخت.و پدرش از این لحاظ و نیز در بسیاری موارد دیگر از او ناخرسند بود.» «با این حال میان این دو برار دوستی عمیقی برقرار بود و سابقه ی این دوستی به دوران کودکی می رسید،هنگامی بورومیر یاور و حامی فارامیر بود.از همان تبعیض پدر یا ستایش مردم موجب حسادت یا هم چشمی میان آن دو نشده بود.به تصور فارامیر غیر ممکن بود که کسی در گوندور بتواند با بورومیر، وارث دنه تور فرمانروای برج سفید هماوردی کند.و خود بورومیر تصوری شبیه این داشت.ولی موضوع در عمل به گونه ای دیگر در آمد.اما آن چه در جنگ حلقه بر سر این سه تن آمد جای دیگر به تفصیل سخن گفته ایم.و پس از جنگ،روزگار کارگزاران حکمران به پایان رسید؛زیرا وارث ایزیلدور و آناریون بازگشت و پادشاهی احیا شد و بیرق درخت سفید بار دیگر بر فراز برج اکتلیون به اهتزاز در آمد.»

:: بازدید از این مطلب : 358
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]
به نقل از باکس آفیس، «هابیت: نبرد پنج سپاه» به لطف فروش قدرتمند خود در خارج از آمریکا از ۳۰۰ میلیون دلار عبور کرد. از این میزان ۹۰۶۲۷۰۰۰ مربوط به فروش تخمینی ۵ روزه هابیت در آمریکای شمالی و ۲۶۵ میلیون دلار مربوط به فروش خارج از آمریکای شمالی هابیت هست که در ۱۲ روز حاصل شده است. در میان بزرگترین بازار فروش خارج از آمریکای هابیت متعلق به آلمان است. جایی که با فروش ۱۲.۴ میلیون دلاری در این هفته، فروش کلی به ۳۷.۷ میلیون دلار رسیده است. هابیت در بریتانیا با فروش ۸ میلیون دلاری و تداوم صدرنشینی به رقم کلی، ۳۱.۴ میلیون دلاری رسیده و مشابه این وضعیت درفرانسه با فروش ۷.۵ میلیون دلاری و فروش کلی ۲۴.۸ میلیون دلاری وجود دارد، هابیت در روسیه ۲۱.۵ میلیون دلار، برزیل ۱۳.۱ میلیون، مکزیک ۱۰.۹ میلیون دلار کره جنوبی ۱۰.۴ میلیون دلار، سوئد ۹ میلیون دلار، اسپانیا ۶.۳ میلیون دلاری ، ایتالیا ۵.۶ میلیون دلارو در ژاپن ۵.۳ میلیون دلار فروش داشته است. همچنین پیش بینی شده است که احتمالا هابیت :نبرد پنج سپاه با فروش ۲۷۰-۲۸۰ میلیون دلاری در آمریکای شمالی و رقمی بیش از ۷۰۰ میلیون دلار در خارج از آمریکا بتواند فروش جهانی خود را به ۱ میلیارد دلار برساند .این میزان فروش اگرچه فروشی خوب و قابل اعتنا محسوب می شود ولی برای نبرد پنج سپاه که عنوان پرهزینه ترین فیلم فانتزی را یدک می کشد چندان رقم زیادی نیست. لازم به ذکر است در میان بینندگان هابیت ۶۰ درصد مرد و همچنین ۶۰ درصد در گروه سنی زیر ۲۵ سال بوده اند.

:: بازدید از این مطلب : 264
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]
«هابیت : نبرد پنج سپاه» در سه روز نخست نمایش خود با فروشی تخمینی بالغ بر ۵۰/۹۸۲ میلیون دلار در صدر جدول فروش آمریکای شمالی نشست .فروش روز جمعه هابیت با ۶۶/۵ درصد افزایش نسبت به روز پنج شنبه(۹/۹ میلیون دلار) به ۱۶/۵۸ میلیون دلاررسید. همچنین پیش بینی شده که هابیت با احتساب فروش ۵۴ میلیونی آخر هفته (جمعه+شنبه + یک شنبه) در پنج روز نخست نمایش در آمریکای شمالی فروشی بین ۸۸-۹۰ میلیون دلار داشته باشد. با احتساب این میزان فروش، فروش جهانی هابیت به ۲۱۰ میلیون دلار می رسد. مقایسه بین سه روز نخست فروش فیلم های اقتباس شده ی پیتر جکسون از دنیای تالکین: ۱) هابیت :یک سفر غیر منتظره : $۸۴,۶۱۷,۳۰۳ ۲) هابیت :برهوت اسماگ: $۷۳,۶۴۵,۱۹۷ ۳) ارباب حلقه ها :بازگشت پادشاه : $۷۳,۲۸۲,۳۷۰ ۴) ارباب حلقه ها: دوبرج : $۵۹,۲۶۳,۰۲۴ ۵) هابیت :نبرد پنج سپاه: $۵۰,۹۸۲,۰۰۰ ۶)ارباب حلقه ها:یاران حلقه : $۴۲,۱۵۰,۹۱۹

:: بازدید از این مطلب : 242
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]
شاید ششمین روایت پیترجکسون از دنیای تالکین، آخرین روایت این کارگردان نابغه و خلاق از دنیای پر رمز و راز تالکین باشد . برای بعضی طرفداران فروش در گیشه یا موفقیت درمراسم اسکار مهم نیست ولی عده ای نیز راغب هستند که وداعی پرشکوه با دنیای تالکین داشته باشند و این فیلم نیز چون ارباب حلقه ها : بازگشت پادشاه در همه زمینه ها حضوری چشمگیر داشته باشد. وداع با دنیای تالکین باعث شده بود که مخاطب پیش بینی کند که نبرد پنج سپاه فروشی نظیر بازگشت پادشاه یا قسمت دوم هری پاتر : یادگاران مرگ داشته باشد . هابیت در نخستین روز اکران خود در آمریکای شمالی فروشی بالغ بر۲۴,۴۵۲,۱۱۷ فروخت و با ۱۲۲ میلیون دلاری که هابیت در خارج از آمریکا فروخت این رقم به ۱۴۶ میلیون دلار می رسد .فروش سه روز نخست هابیت در امریکای شمالی ۶۴ میلیون دلار و در سراسر جهان ۳۰۵ میلیون دلار پیش بینی شده است . اگر فروش نبرد پنج در روز نخست ( ۵/۲۴ میلیون دلار ) را با یک سفر غیر منتظره (۳۷ میلیون دلار) و برهوت اسماگ (۳۱ میلیون دلار) و یا با فیلم هایی مشابه هابیت مثل بازیهای قسمت اول عطش : مرغ مقلد (۵۵ میلیون دلار) یا جنگ های ستاره ای : انتقام سیث( ۵۰ میلیون دلار) و قسمت دوم هری پاتر :یادگاران مرگ (۹۱ میلیون دلار) مقایسه کنیم و به این امر هم کاهش سینما های نمایش دهنده ی نبرد پنج سپاه را اضافه کنیم ( نبرد پنج سپاه ۳۸۷۵ سینما در مقابل ۴۰۴۵ سینمای یک سفر غیر منتظره و ۳۹۰۳ سینمای برهوت اسماگ ) که نتیجه تلاش کم برادران وارنر برای افتتاحیه ای باشکوه برای نبرد پنج سپاه است به نتیجه ای ناامید کننده می رسیم یعنی فروشی نهایتا ۲۵۰ میلیونی در آمریکای شمالی و ۱ میلیاردی در سراسر جهان . ولی باید چند نکته را به این امر اضافه کرد : نخست اینکه جنگ های ستاره ای یا هری پاتر طرفداران ویژه و آتشین و نوجوان خود را داشت ، طرفدارانی که بسیار مایل بودند که در نخستین روز اکران خداحافظی از مجموعه مورد علاقه خود را جشن بگیرند در صورتی که ما در مجموعه فیلم هایی که پیتر جکسون از دنیای تالکین تولید کرده این امر را نمی بینیم همچنان که بازگشت پادشاه که فروش درخشان ۳۷۷ میلیون دلاری را در کارنامه داشت در نخستین روز اکران خود ۳۴ میلیون دلار فروخت (در مقابل ۹۱ میلیون دلار قسمت دوم هری پاتر :یادگاران مرگ) ولی در نهایت اختلاف فروش این دو تنها ۴ میلیون دلار بود و اگر تورم را در مورد فروش بازگشت پادشاه در نظر بگیریم باید اذعان کرد که بازگشت پادشاه فروشی بیشتر داشته است. دلیلاین امر گسترده بودن و وسیع الطیف بودن طرفداران تالکین و پیترجکسون است که تنها به نوجوانان محدود نمیشد و این امر ضامن حفظ کف فروش فیلم است. جدای از این باید روز اکران نبرد پنج سپاه را در نظر گرفت. یک سفر غیر منتظره در روز ۱۴ دسامبر (جمعه) و برهوت اسماگ در روز ۱۳ دسامبر ( روز جمعه ) اکران شدند حال اینکه به زعم نگارنده شاید احتیاط برادران وارنر برای عدم اکران همزمان هابیت با خروج : خدایان پادشاهان ریدلی اسکات باعث شد که ، هابیت روزهای طلایی اکران بدون رقیب در این هفته را از دست داده و به جای روز آخر هفته در روزی میان هفته ( چهارشنبه ۱۷ دسامبر ) اکران شود و به همین خاطر فروشی به نسبت معمولی داشته باشد. ولی اگر هابیت همین کف فروش را درست مثل قسمت دوم شرک حفظ کند می توانیم شاهد فروشی روز افزون و عالی در سه روز نخست و هفته اول باشیم که تا حدودی می تواند تکلیف فروش قسمت سوم هابیت را مشخص کند. میزان قدرت قسمت سوم هابیت در جذب مخاطب در اولین سه روز آخر هفته (جمعه، شنبه و یکشنبه ) مشخص می شود.

:: بازدید از این مطلب : 264
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]
«هابیت: نبرد پنج سپاه» در نخستین روز اکران خود در آمریکای شمالی ۲۴/۵ میلیون دلار فروخت .این میزان فروش از اکران پنج سپاه در ۳۸۷۵ سینما به دست آمده است.هرچند که این فروش در مقایسه با قسمت سوم بازیهای عطش کم بود ولی در مجموع فروشی خوب و حائز اعتنا برای هابیت محسوب می شود و امیدواری ها را برای فروش بالای هابیت و رسیدن به رقم ۳۰۰ میلیون دلاری در آمریکای شمالی افزایش داد. لازم به ذکر است که قسمت سوم ارباب حلقه ها (ارباب حلقه ها:بازگشت پادشاه) در نخستین روز اکران موفق به فروشی ۳۴ میلیون دلاری شده بود و رکورددار فروش در روز نخستین در میان اثار اقتباس شده از دنیای تالکین بود. نبرد پنج سپاه با این رقم فروش موفق به کسب رتبه ۱۲ بهترین رکورد اکران در روز چهارشنبه شد. با این اوصاف و با توجه به رقم فروش فزاینده آخرهفته در آمریکای شمالی انتظار فروشی حتی بالاتر از «هابیت: سفری غیرمنتظره» دور از دسترس نیست.

:: بازدید از این مطلب : 294
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]
باکس آفیس از قول برادران وارنر نقل می کند که قسمت آخر سه گانه هابیت در شب اول حدود ۱۱.۲ میلیون دلار بوده است که این رقم نسبت به فروش ۸.۸ میلیون دلاری قسمت قبلی حدود ۲۰ درصد افزایش داشته است.

:: بازدید از این مطلب : 251
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]
«آرادور پدربزرگ شاه بود.پسر او با گیلراین زیبا دختر دیرهایل که از اعقاب آرانارت بود،قصد ازدواج کرد.دیرهایل با این پیوند زناشویی مخالف بود؛زیرا گیلراین جوان بود و هنوز با سن و سال مرسوم ازدواج برای زنان دونه داین فاصله داشت. دیرهایل گفت:«عاقله مردی است با خلق و خوی جدی و زودتر از آن چیزی که مردم پیشبینی می کنند به سرکردگی خواهد رسید؛با این حال دلم گواهی می دهد که عمرش کوتاه خواهد بود.» اما ایوورون که او نیز دوراندیش بود،پاسخ داد:«پس شتاب لازم است!روزگار،پیش از توفان رو به تیرگی می گذارد،وقایعی عظیم در راه است.اگر این دو با هم وصلت کنند،ممکن است امیدی برای مردم ما زاده شود؛اما اگر تعلل کنند،تا این دوران ادامه دارد،امید هرگز از راه نخواهد رسید.» «یک سال از ازدواج آراتورن و گیلراین نگذشته بود که قضا را آرادور به دست ترول های کوه نشین شمال ریوندل اسیر و کشته شد؛و آراتورن سرکرده دونه داین گشت.سال بعد گیلراین برای او پسری به دنیا آورد،و او را آراگورن نام نهادند.آراگورن دوساله بود که آراتورن همراه با پسران الروند سواره به جنگ رفت،و با تیری اورکی که در چشمش نشبت از پای در آمد؛و بدین ترتیب معلوم شد که در مقایسه با نژاد خود به راستی عمرش کوتاه بوده است،اما وقتی کشته شد شصت ساله بود.» «آنگاه آراگورن را که وارث ایزیلدور بود به همراه مادرش برای اقامت به خانه الروند بردند؛و الروند جای پدر او را گرفت و آراگورن برای او همچون پسر بود.او را استل می نامیدند،که به معنی«امید» است و نام راستین و تبار او را به فرمان الروند پنهان نگاه می داشتند؛چرا که خردمندان در آن هنگام می دانستند دشمن در صدد است بداند که آیا وارثی از ایزیلدور بر روی زمین باقی مانده یا نه،و این وارث کیست.» «اما استل هنوز بیست ساله بود که پس از قهرمانی های بسیار به اتفاق پسران الروند،به ریوندل بازگشت و الروند نگاهی به او انداخت و خشنود شد،چون،می دید که او زیبا و شریف است،و اگر چه از نظر جسم و عقل هنوز جای رشد بسیاری دارد،در همین سن وسال کم به مردانگی رسیده است.از این رو الروند از آن روز به بعد او را با نام راستین صدا زد و به او گفت که کیست و فرزند چه کسی است؛و میراث های خانوادگی را به خود او تحویل داد.» گفت:«این حلقه باراهیر است،نشان خویشاوندی ما از دیرباز؛و این تکه های نارسیل است؛با قطعات این شمشیر شاید که از پس کار های بزرگ برآیی؛زیرا پیشگویی می کنم که دوران عمر تو دورانی عظیم خواهد بود،چندان که عظمت آن در تصور آدمیان نمی گنجد،مگر آن که اتفاق بدی برای تو رخ دهد،و یا در آزمون شکست خوری. اما این آزمون سخت و طولانی خواهد بود.از دادن چوگان آنومیناس به تو سر باز می زنم،زیرا،هنوز باید شایستگی خود را برای به دست آوردن آن به اثبات برسانی.» «روز بعد آراگورن هنگام غروب تنها در بیشه ها قدم می زد،و بسیار سرخوش بود؛و سرشار از امید، ترانه می خواند و جهان زیبا بود.و به یک باره هم چنان که می خواند چشمش به دوشیزه ای افتاد که در چمن زار لابه لای تنه های سفید درختان غان گام برمی داشت؛و او شگفت زده ایستاد و فکر کرد که در خواب قدم برمی دارد،یا از قریحه خنیاگران الفی نصیبی برده است که هرچه را می سرایند در برابر چشم شنوندگان مجسم می شود.» «زیرا آراگورن بخشی از ترانه لوتین را می خواند که از دیدار لوتین و برن در جنگل نلدورت می گوید. و اینک لوتین آنجا بود و در مقابل چشمانش در ریوندل گام بر می داشت،و جامه اش قبایی آبی_نقره ای، زیبا به سان شامگاه میهن الفی؛گیسوان سیاهش در بادی که ناگهان برخاست و پریشان شد و پیشانی او با جواهرهای نیم تاج اش ستاره آجین بود.» آراگورن لحظه ای در سکوت به او چشم دوخت،اما از ترس آن که مبادا دختر بگذرد و چشمش هیچ گاه بر او نیافتد،صدایش زد و به بانگ بلند گفت تینوویلف تینوویل!همان گونه که برن،مدت ها قبل در روزگار پیشین چنین کرده بود. آنگاه دوشیزه رو به او کرد و لبخندی زد و گفت:«تو کیستی؛و چرا من را به این نام صدا می زنی؟»و او پاسخ داد:«چون به تصور من تو به راستی لوتین تینوویل هستی که من ترانه اش را می خواندم، اما اگر او نیستی،پس در راه رفتن بدیل اویی.» دختر جدی گفت:«بسیاری این را گفته اند.اما نام من این نیست.هرچند که شاید تقدیر من بی شباهت به تقدیر او نباشد.اما تو کیستی؟» گفت:«مرا استل می خوانند،اما آراگورن ام پسر آراتورن،وارث ایزیلدور،فرمانروای دونه داین»؛و وقتی این را می گفت احساس کرد که دودمان والایش که دل به آن خوش کرده بود،اکنون به چیزی نمی ارزد و هیچ چیزی با وقار و جذابیت دختر برابری نمی کند. اما دختر شادمان خندید و گفت:«پس ما از دیرباز خویشاوندیم.چون من آرون هستم،دختر الروند،و مرا آندومیل می نامند.» آراگورن گفت:«مرسوم است که مردمان در روزگار خطر گنجینه های با ارزش خود را پنهان کنند.اما من از الروند و برادران تو در شگفتم؛زیرا،با این که من از کودکی در این خانه مقیم بوده ام،هیچ سخنی از تو نشنیده بودم.چطور شده است که ما قبلاً به هم برنحورده ایم؟مطمئناً پدرت تو را در خزانه اش پنهان نکرده بود؟» دختر گفت: «نه»و نگاهی به کوه ها انداخت که در شرق سر به فلک کشیده بود.«من زمانی در سرزمین خویشان مادریم،در لوتلورین دوردست ساکن بودم.و تازه برای دیدار دوباره ی پدرم مراجعت کردم. سال های سال بود که پا به ایملادریس نگذاشته بودم. آنگاه آراگورن شگفت زده ماند،زیرا دختر مسن تر از او به نظر نمی رسید و گویی که هنوز بیست سال از عمرش در سرزمین میانه نمی گذشت.اما ارون جشم به چشم او دوخت وگفت: «متحیر مباش!چه فرزندان الروند از عمر الدار برخوردارند.» «آنگاه آراگورن شرمسار شد،زیرا،او نور الفی و حکمت روزگاران را در چشمان دختر دید؛اما از همان ساعت عاشق آرون آندومیل دختر الروند شد.» در طی روزهایی که از پی آمد،آراگورن سکوت پیشه کرد،و مادرش دریافت که حادثه ای غریب برای او رخ داده است؛و سرانجام آراگورن تسلیم پرسش های مادر شد و از ملاقات با آرون در تاریک و روشن میان درختان برای او گفت. گیلراین گفت:«پسرم اگر چه تو از تخمه ی شاهانی،آرزوی تو بلند پروازانه است.زیرا،این بانو نجیب ترین و زیباترین بانویی است که اکنون دو سرزمین میانه می زید.و فانیان را وصلت با نژاد الف نشاید.» آراگورن گفت:«با این حال اگر قصه های آباء و اجدادی ما راست باشد،ما رانیز از آن خویشاوندی بهرهایی هست.» گیلراین گفت:«رایت است،اما این قصه ها به مدت ها پیش و به دورانی دیگر از جهان مربوط است،پیش از آن که نژاد ما رو به زوال رود.از این رو نگرانم؛زیرا،اگر عنایت ارباب الروند نبود،کار وارثان ایزیلدور خیلی زود به پایان می رسید.اما فکر نمی کنم بتوانی در این مورد موفق به جلب نظر موافق او شوی.» آراگورن گفت:«پس روزگار من تیره و تلخ خواهد بود،و من بی یار و یاور در بیابان سرگردان خواهم شد.» گیلراین گفت:«به راستی تقدیر تو همین است»؛و اگر چه گیلراین بسیار دوراندیش تر از آن بود که در گمان مردم او می گنجید،از پیشگویی خود چیزی بیش از این با پسر نگفت،و از آنچه پسر با او گفته بود با کسی سخن به میان نیاورد.» «اما الروند بسیاری از چیز ها را می دید و از کنه دل ها با خبر بود.از این رو یک روز پیش از خزان آن سال آراگورن را به اتفاق خویش فراخواند و گفت:«آراگورن،پسر آراتورن،فرمانروای دونه داین،به سخنم گوش فراده!تقدیری بزرگ انتظارت را می کشد،خواه بر آمدن به ذروه ای که پدرانت از روزگار الندیل تاکنون به آن دست یافته اند،یا در غلتیدن به تاریکی با هرچه از خویشان برای تو باقی مانده است. سالهای سال راه برای پیمودن پیش روی تو هست.و تا تو در راهی،نه زن خواهی گرفت و نه هیچ زنی ملزم به پیوند با تو خواهد بود،تا عهد تو فرا رسد و شایستگی ات به اثبات رسد.» آنگاه آراگورن ناراحت و غمگین گفت:«آیا مادرم از این موضوع سخنی گفته است؟» الروند گفت:«حقیقت اش را بخواهی،نه.چشمان خود تو پرده از رازت برداشته است.اما من فقط از دختر خود سخن نمی گویم.هیچ آدمیزادی تا به آن گاه نامزد تو نخواهد بود.اما آرون زیبا،بانوی ایملادریس و لورین،ستاره شامگاهی مردم خویش،از دودمانی است بزرگ تر از دودمان تو،و تا به این هنگام،زمانی طولانی در این جهان زیسته است،چندان که قیاس تو و او قیاس نهالی نورسته است با درخت غان جوانی که تابستان های بسیار بر او گذشته باشد.مرتبت او بسیار بالا تر از توست.و از رو به تصور من نظر خود او نیز همین است.اما حتی اگر چنین نبود و دل او به تو مایل می گشت،به سبب تقدیری که بر سر ما سایه انداخته است،اندوهگین می بودم.» آراگورن گفت:«تقدیری که می گویی کدام است؟» الروند پاسخ داد:«این است که تا هنگامی که اینجا به سر می برم،زندگانی الدار در شباب شامل او نیز باشد،و وقتی عزیمت می کنم،اگر دوست داشت با من همراه شود.» آراگورن گفت:«چنان که پیداست چشم به گنجینه ای دوخته ام که ارزش آن کمتر از گنجینه تینگول نیست که زمانی برن دل به آن بست.امان از تقدیر من.»آنگاه ناگهان نوعی قدرت پیشگویی که مختص خاندانش بود در او سر برداشت،و گفت:«هان ای ارباب الروند!سال های انتظارت سرنجام کوتاه شده است،و فرزندان تو به زودی در برابر این انتخاب قرار خواهند گرفت که یا تو را وداع گویند،یا سرزمین میانه را.» الروند گفت:«راست گفتی.اما آن را کوتاه می شماریم،هرچند در نظر آدمیان هنوز سال های سال باید بگذرد.اما در برابر آرون محبوب من گزینه ای جز تو آراگورن پسر آراتورن نخواهد بود و او در میان ما قرار خواهد گرفت و یکی از ما دوتن،ناگزیر به این جدایی تلخ تن در خواهد داد که تا ورای پایان جهان طول خواهد کشید.تو هنوز نمی دانی که از من چه خواسته ای.»آهی کشید و اندکی بعد نگاهی سنگین به چهره مرد جوان انداخت و دوباره گفت:«دستاورد سال ها هرچه باشد همان خواهد بود.و ما از این موضوع بیش از این سخنی نخواهیم گفت تا سال های سال بگذرد.روزگار تیره و تار می شود و مصیبت های بسیار در راه است.» «آنگاه آراگورن مالامال از محبت،از الروند برای رفتن رخصت خواست؛و روز بعد،مادر و خانه الروند و آرون را بدرود گفت و رو به بیابان گذاشت.و نزدیک به سی سال از جان ودل بر ضد سائورون کوشید؛و با گندالف خردمند دوستی به هم زد و از او حکمت بسیار آموخت.با او دست به سفر های خطرناک بسیاری زد،اما با گذشت سال ها غالباً تنها به سفر می رفت.راه هایی که می پیمود سخت و طولانی بود،و سیمایش عبوس و خشن به نظر می رسید، مگر هنگامی که تصادفاً لبخندی بر آن می نشست؛با این حال وقتی چهره راستین اش را پنهان نمی کرد،در نظر مردم شایسته احترام می نمود، به سان پادشاهی که در تبعید روزگار می گذراند.با قیافه های مبدل گوناگون به این سو و آن سو رفت و صیت شهرتش با نام های مختلف همه جا پیچید.در سپاه روهیریم ها اسب تاخت و برای فرمانروای گاندور در زمین و دریا جنگید؛و سپس به گاه پیروزی رفت و مردمان غرب را از خود بی خبر گذاشت و تا دوردست های غرب و اعماق جنوب سفر کرد،و دل مردمان نیک و بد را کاوید،و از نقشه ها و دسیسه های خادمان سائورون پرده برگرفت.» «بدین ترتیب سرانجام به پر طاقت ترین آدم دوران خود بدل گشت که در هنرها و معرفت خبره،و بلکه سرآمد دیگران بود؛زیرا،او از خرد الفی بهره داشت و فروغی در چشمانش بود که هرگاه برمی افروخت اندک کسانی تاب تحمل آن را داشتند.به سبب تقدیری که بر سر او سایه انداخته بود،سیمایی عبوس و افسرده داشت،اما امید همیشه در اعماق قلب او مسکن کرده بود،امیدی که شادی و نشاط از آن همچون چشمه ای که از صخره بجوشد،گاه و بی گاه به بیرون فوران می کرد.» «زمانی بر این منوال سپری شد،تا سرانجام آراگورن چهل و نه ساله از خطرات مرز های تاریک موردور که سائورون اکنون در آن مسکن گزیده و در کار شرارت بود،بازگشت.خسته و فرسوده بود و دلش می خواست به ریوندل بازگردد و پیش از سفر به سرزمین های دوردست زمانی در آنجا بیاساید؛بر سر راه خود به مرز های لورین رسید و به طرف بانو گالادریل در سرزمین پنهان پذیرفته شد.» «از این موضوع آگاه نبود،اما آرون آندومیل نیز برای مدتی بار دیگر برای اقامت در نزد خویشان مادری به آنجا آمده بود.علی رغم سالهای سختی که بر دختر گذشته بود،تغییر زیادی در او به چشم نمی خورد؛با این حال چهره اش عبوس تر از پیش بود و صدای خنده اش به ندرت شنیده می شد.اما آراگورن از لحاظ جسم و عقل به کمال رسیده بود،و گالادریل به او فرمود که جامه های فرسوده سفر از تن به در آورد و جامه ای به رنگ سفید و نقره ای و شنل خاکستری الفی به او پوشاند و گوهری درخشان به پیشانی او بست.آنگاه آراگورن چیزی فراتر از آدمیزادگان به نظر رسید،و بیشتر شبیه فرمانروایان الف جزیره های غرب بود.و بدین ترتیب آرون پس از آن جدایی طولانی،او را نخستین بار به دین شکل و شمایل دید؛و همچنان که آراگورن از زیر درختان کاراس گالادون که پوشیده از گل های زرین بود به سوی او گام برمی داشت،دختر تصمیم خود را گرفت و تقدیر او مشخص شد.» «آنگاه مدتی با هم در فضاهای بی درخت لوتلورین به گشت و گذار مشغول بودند،تا نوبت جدایی رسید.و در شامگاه نیمه تابستان،آراگورن پسر آراتورن،و آرون دختر الروند به سوی تپه زیبا،به کرین آمروت در میان سرزمین رفتند و پابرهنه گام در میان الانورها و نیفردیل های سبزه ابدی گذاشتند.و آنجا از روی تپه،به سایه های مشرق و شفق مغرب نگاهی انداختند،و سوگند نامزدی یاد کردند و شادمان شدند.» و آرون گفت:«سایه ها تاریک اند،و با این حال دل من مالامال از شادی است؛زیرا،استل تو در میان بزرگانی جای داری که تهورشان آن را نابود خواهند ساخت.» اما آراگورن پاسخ داد:«افسوس!من از پیشگویی آن عاجزم،و اتفاقاتی که رخ خواهند داد از دید من پنهان است.با این حال به امید تو امید خواهم بست.من سایه ها را به کلی از خود می رانم.اما بانو،شفق نیز از آن من نیست؛زیرا من فانی ام،و اگر با من وفادار بمانی،ای ستاره شامگاهی،آنگاه تو نیز باید از شفق چشم بپوشی.» آنگاه دختر به سان درختی سپید بی حرکت ایستاد و چشم به غروب دوخت و سرانجام گفت:«با تو وفادار می مانم دونادان و روی از شفق می گردانم.اما سرزمین مردم من آنجاست،و خانه تمام خویشانم از دیرباز.»دختر،پدر خویش را از ته دل دوست می داشت. هنگامی که الروند از تصمیم دخترش آگاه شد،اگر چه دلش از اندوه مالامال گشت و در برابر همان تقدیری قرار گرفت که از آن بیم داشت و تحمل آن به هیچ وجه آسان نبود،لب از لب نگشود.اما وقتی آراگورن به ریوندل بازگشت،او را نزد خود خواند و گفت:«پسرم روزگاری که در آن امید رنگ می بازد،نزدیک است،و در ورای آن چیز های اندکی برای من روشن است.و اکنون سایه میان ما افتاده.شاید چنین مقدر شده باشد که با لطمه دیدن من،پادشاهی آدمیان ترمیم شود.از این رو اگر چه تو را دوست می دارم،به تو می گویم:آرون آندومیل موهبت زندگانی اش را بر سر هیچ و پوچ از کف نخواهد داد.او عروس هیچ آدمیزادی نخواهد شد که کمتر از شاه گاندور و آرنور باشد.برای من حتی پیروزی ما جز اندوه و جدایی به ازمغان نمی آورد-اما برای تو مدتی شادمانی خواهد آورد.برای مدتی.دریغا،پسرم!می ترسم در پایان،تقدیر آدمیان در نظر آرون دشوار جلوه کند.» «پس سخن به همین منوال میان الروند و آراگورن معوق ماند و آن دو دیگر از این موضوع هیچ سخنی نگفتند؛اما آراگورن بر سر خطر و کوشیدن باز شد.و در آن هنگام که جهان رو به تاریکی گذاشت و قدرت سائورون فزونی گرفت و بر ارتفاع و استحکام باراد_دور افزود،بیم بر سرزمین میانه مستولی گشت،و آرون که در ریوندل اقامت کرده بود،به گاه دوری آراگورن در دل مراقب آن بود؛و امیدوارانه بیرقی بزرگ و شاه وار برای او ساخت،بیرقی چنان یگانه که دعوی او را بر فرمانروایی نومه نوری ها و وارث ایزیلدور بنمایاند.» پس از چند سال گیلراین از الروند رخصت خواست و به میان مردم خویش در اریادور بازگشت و آنجا نتها زیست؛از آن پس به ندرت پسرش را می دید،زیرا آراگورن سال های زیادی را در سرزمین های دور گذراند.اما یک بار هنگامی که آراگورن به شمال بازگشته بود،نزد مادر آمد،و مادر پیش از رفتن به او گفت:«پسرم استل این آخرین دیدار ماست.دلواپسی مرا همچون یکی از مردمان کهتر پیر و سالخورده کرده است؛و اکنون که گاه آن فرا می رسد توان مواجه شدن با تاریکی زمانه را ندارم که بر سرزمین میانه سایه می افکند؛طولی نخواهد کشید که رخت بر خواهم بست.» آراگورن کوشید که او را دلداری دهد،و گفت:«با این حال ای بسا که روشنایی از پس تاریکی فرا برسد؛ و اگر چنین شود،می خواهم که شاهد آن باشی و شاد شوی.» اما زن در پاسخ فقط این لینود را بر زبان آورد: اونن ای – استل اداین ، او – که بین استل اینم،{من امید را به دونه داین دادیم،و برای خود هیچ امیدی باقی نگذاشتم} و آراگورن دل نگران آنجا را ترک گفت.گیلراین پیش از بهار سال بعد درگذشت. «بدین ترتیب سالها سپری شد و زمان جنگ حلقه که از آن در جای دیگر سخن گفته ایم،نزدیک شد:این که چگونه وسیلتی غیرمنتظره در اختیار قرار گرفت،و سائورون با استفاده از آن به زیر کشیده شد،و چگونه امید در نهایت نومیدی به حقیقت پیوست.و چنین واقع شد که در ساعت شکست،آراگورن از دریا رسید و بیرق آرون را در نبرد میدان های پلهنور به اهتزاز در آورد،و آن روز برای نخستین بار او را در مقام شاه خوشامد گفتند.و سرانجام وقتی همه چیز قرار گرفت وارد ملک پدرانش شد و تاج گوندور و چوگان آرنور را به دست آورد؛و در روز نیمه تابستان سال سقوط سائورون،دست آرون آندومیل را در دست گرفت،و آن دو در شهر پادشاهان عقد زناشویی بستند.» «دوران سوم بدین ترتیب با پیروزی و امید به پایان رسید؛و از غصه های دردناک آن دوران یکی وداع الروند و آرون بود،که دریا و تقدیری در ورای پایان جهان میان آن دو جدایی افکند.هنگامی که حلقه بزرگ نابود گشت و سه حلقه،قدرت خود را از دست دادند،الروند سرانجام خسته،به قصد آن که هرگز باز نگردد،از سرزمین میانه دست شست.اما آرون از زمره فانیان شد،و با این حال سرنوشت او این نبود که پیش از ازدست دادن هر آنچه به دست آورده است،بمیرد. او که ملکه الف ها و آدمیان بود یکصد و بیست سال همراه آراگورن در کمال عزت و سعادت زیست،با این حال آراگورن نزدیک شدن سن و سال پیری را احساس کرد و دانست که دوران زندگی اش اگرچه طولانی،به پایان خود نزدیک می شد.آنگاه خطاب به آرون گفت:«بانو ستاره شامگاهی،ای زیبا ترین در این جهان،و ای دوست داشتنی،سرانجام جهان من اندک اندک پژمرده می شود.بنگر!خوشه چیده ایم و صرف کرده ایم،و اینک زمان بازپرداخت نزدیک است.» آرون نیک می دانست که مقصود او چیست،و از مدت ها قبل،این واقعه را پیش بینی کرده بود؛با این حال اندوه او را از پای در آورد.گفت:«پس سرورم پیش از هنگام مردم خود را ترک می گویی،مردمی که به وعده های تو زنده اند؟» آراگورن گفت:«پیش از هنگام،نه.زیرا،اگر اکنون نروم آنگاه طولی نمی کشد که مجبور به رفتن می شوم.و الداریون پسر ما برای پادشاهی مردی بالغ و رسیده است.» «آنگاه آراگورن با رفتن به خانه ی پادشاهان در خیابان خاموش،بر بستری بلند که از برای او آماده کرده بودند،دراز کشید.انجا الداریون را وداع گفت و تاج بالدار گوندور و چوگان آرنور را به دست او سپرد؛ وسپس همه،جز آرون او را ترک گفتند،و زن،تنها در بستر شوی ایستاد.آرون علی رغم کلامات و اصل و نسب خویش،شکیبایی آن را نداشت که از او به استغاثه نخواهد که اندکی بیشتر بماند.زن هنوز از زندگانی دلزده نبود و تلخی میرا بودن را می چشید که خود آن به اختیار پذیرفته بود.» آراگورن گفت:«بانو آندومیل،این ساعت به راستی ساعت دشوار است،اما حتی از همان روز که در زیر درختان غان سفید باغ الروند به هم برخوردیم،باغی که دیگر هیچ کس بر آن گام نخواهد نهاد،این امر مقدر بود.و بر روی تپه کرین آمرت،هنگامی که سایه و شفق هر دو را وانهادیم،این تقدیر را پذیرفتیم.با خویشتن خویش رایی بزن،ای دوست داشتنی،و ببین که آیا به راستی می خواهی به بمانم و پژمرده شوم و از جایگاه رفیع ام بی یار و یاور و عقل باخته به زیر افتم.نه،بانو،من آخرین بازمانده نومه نوری هایم و آخرین پادشاه روزگار پیشین؛و نه تنها به من عمری سه برابر عمر آدمیان سرزمین میانه،که رفته به اراده خود و بازپس دادن این مهبت،اعطاء شده است.پس از این رو است که می خوابم. «اینک هیچ سخنی برای تسلی دادن تو نمی گویم،زیرا،برای این درد،هیچ تسلایی در محدوده ی مدارات این جهان یافت نمی شود.اکنون آخرین فرصت در اختیار توست:توبه کردن و رفتن به لنگرگاه ها و بردن خاطره ایامی که با هم بگذراندیم به غرب،جایی که این خاطره ماندگار خواهد ماند،اما چیزی بیشتر از خاطره نخواهد بود؛و یا برتافتن تقدیر آدمیان.» آرون گفت:«نه سرور گرامی ام،این فرست دیری است که از دست رفته.اکنون هیچ کشتی ئی نیست که مرا از اینجا ببرد،و من به راستی که خواه ناخواه باید تقدیر آدمیان را برتابم:مرگ و خاموشی را.اما سخن من با تو این است ای شاه نومه نوری ها،تا به اکنون قصه ی مردمان تو و راز سقوط آنان را در نیافته بودم.همچنین ابلهان رذل تحقیرشان می کردم،اما سرانجام دل بر آنان می سوزانم.زیرا،به راستی اگر مرگ به گفته الدار هبه ی آن یگانه است به آدمیزادگان،پس پذیرفتن این هبه بسیار دشوار می نماید.» شاه گفت:«چنین می نماید.اما بگذار ما که از دیرباز سایه و حلقه را به هیچ انگاشته ایم،از آخرین آزمون سربلند بیرون آییم.اندوهگین می رویم،اما نومید نه.بنگر!ما تا ابد بسته مداران این جهان نیستیم،و در روای آن چیزی بیش از خاطره وجود دارد،بدرود!» آرون بانگ زد:«استل،استل!»و با این بانگ به محض آن که شاه دست او را گرفت و بر آن بوسه زد،در خواب فرو شد.آنگاه زیبایی عظیمی در او آشکار گشت،و بدین سان همه کسانی که بعد به آنجا آمدند، مبهوت به او خیره ماندند؛زیرا،می دیدن که ظرافت دوران نوجوانی،تهور دوران بزرگ سالی،و حکمت و شکوه دوران کهن سالی در او به هم آمیخته،و او زمانی دراز آنجا آرامید،تصویری از شکوه پادشاهان آدمیان،غرق در جلال و عظمتی پر فروغ پیش از فروپاشی دنیا. «اما آرون از خانه بیرون رفت،و فروغ چشمانش افسرد،و در نظر مردمانش،به سان شامگاهی زمستانی که در آن از دمیدن ستاره خبری نیست،سرد و رنگ پریده شد.آنگاه الداریون و دخترانش و همه کسانی را که دوست داشت،بدرور گفت؛و از شهر میناس تیریت بیرون آمد و به سوی سرزمین لورین روان گشت و تنها در زیر درختانی که اندک اندک پژمرده می شدند،اقامت گزید،تا سرانجام زمستان از راه رسید.گالادریل در گذشته و کلبورن نیز رفته بود،و سرزمین لورین خاموش بود.» «آنجا،سرانجام هنگامی که برگهای مالورن از شاخه فرو میریخت،و بهار هنوز از راه نرسیده بود،برای آسودن بر روی کرین آمروت آرامید؛و گور سبز او آنجاست،تا آن که جهان دگرگون شد،و آیندگان،تمام روز های زندگی او را یکسره فراموش کردند،و الانور و نیفردیل دیگر در شرق دریا گل نداد.» «این حکایت چنان که از جنوب به ما رسیده است،در اینجا به پایان می رسد؛و با درگذشت ستاره شامگاهی دیگر در این کتاب سختی از روزگار باستان گفته نشده است.»

:: بازدید از این مطلب : 289
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com